دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

با پدر موشکی ایران در خط مقدم (53)

چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۰ ق.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم

روبروی در زینبیه ماشین سیاه مابین همتایان جلوتر و عقب تر خودش متوقف شد چراغ گردان روشنش را خاموش کرد ولی کسی از جایش تکان نخورد شفیع‌زاده دستش را گذاشت روی پای حسن آقا و گفت  پیاده نمیشی حسن آقا بی‌آنکه چیزی بگوید در را باز کرد و پیاده شد نگاهی به گنبد کوچک و بارگاه قدیمی و محقق روبرویش انداخت هرچه می دید فقط و فقط عظمت و بزرگی بانوی اهل بیت بود نه کوچکی قبح و بارگاه او در این شهر بنی امیه بعد از ۱۴۰۰ خورده‌ای سال هنوز این خاندان جلیل ناشناخته مانده بود مظلومیت از در و دیوار حرم می بارید باقی هیئت ایرانی هم یکی یکی و با تعمیق پیاده شدند از آن مرد های شیک پوشی که در ماشین ها را باز می‌کردند خبری نبود آنها هم دیگر آن هیئت رسمی نظامی اتو کشیده ای نبودند که صبح به نظر می‌رسیدند لباس عادی پوشیده بودند و پیراهن‌های گشاد شان را روی شلوار انداخته بودند ولی چراغ گردان و ماشین تشریفات و نحوه ورود شان کافی بود که در چشم به هم زدنی مردم اطراف زینبیه و ایرانیان زائر حرم را به دورشان بکشاند شبیه یک تیم سیاسی شده بود که از پشت درهای بسته مذاکرات بیرون آمده باشند و حالا بین خبرنگارانی که از سوال کردن سیر نمیشدن گیر افتاده بودند حرکت شان کند حالشان غریب از یک طرف اولین بار بود که داشتند وارد حرم حضرت زینب سلام الله می شدند و دلشان می‌خواست اذن‌ دخول ای بخوانند و با توجه باشند از طرفی هم سوال ها و کنجکاوی های رگباری ایرانی های داخل جمعیت تمام حواس شان را درگیر می کرد شما

چرا با این ماشین آمدید

دیپلماتین؛ سوریه میخواد کمکمون کنه ؛تورو به خدا به همه بگین که این عراق چی داره به روز بچه‌های ما میاره

بچه ها میرن جبهه لت و پار میشن اونوقت یه عده مسئول ساختمان نشین با پول ما میان خارج با ماشین گرون سوار میشن

نه آقا کار ما با این اسراف ها درست نمیشه

تا اذان مغرب چیزی نمانده بود تمام حرم در دو گلدسته کاشی‌کاری و یک گنبد معمولی خلاصه می‌شد حسن آقا هنوز از شوک سادگی و مظلومیت حرم بیرون نیامده بود دلش می خواست در آن لحظه تنهای تنها باشد اگر با همین سرعت جلو برود حتی نمی رسند که قبل از نماز عرض سلام خدمت خانم کنند در یک لحظه خودش را از جمع جدا کرد و در ازدحام مردم تبدیل به یک زائر معمولی شد حالا می توانست اذن دخول بگیرد و رو به ضریح بایستد و از بین اشک هایش کلمات محو زیارت‌نامه را از روی کتیبه روی دیوار بخواند

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۲۳
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی