دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا (145)

جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۲۵ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

دستمون_رو_بگیر

دخترکی با پدرش می خواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم.

دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمی گیرم ، تو دست مرا بگیر.

پدر گفت: چرا؟ چه فرقی می کند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم از روی این پل رد شویم. دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم ، اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد.

این دقیقا مانند رابطه ما با خداست؛ هر گاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و نا آگاهی دستش را رها کنیم ، اما اگر از او بخواهیم دستمان ما را بگیرد ، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد.

توی این شب و روز های اربعین حسینی دعا کنیم برای همدیگر که فقط خدا دستمون رو بگیره و خدا حتما دستمون رو می‌گیره، فقط کافیه دستمون رو به سمتش دراز کنیم.خدا منتظر است دستمان را سویش دراز کنیم دستمان را میگیرد و گرمای محبتش رو حس خواهیم کرد ،

به خدا امید داشته باشیم.امید به خدا یعنی قطع امید از شیطان

التماس دعا

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۱۸
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی