دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

چشمانمان را زیبا کنیم (139)

يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۳۷ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

مصطفی بعدها تعریف می کرد که دشمن تا ۲۵ متری خانه پاسداران آمده بود و در بلندگو ها فریاد می کشید ما کاری با شما نداریم آمده‌ایم سر دکتر چمران را ببریم آن موقع در تهران بودم اوایل شب بیسیم‌چی شان با من تماس گرفت و مرتب توضیح می داد که چه خبر است در لحظاتی گفت که من در زیر تخت پنهان شده ام و اگر صدایم قطع شد بدانید که کشته شدم  و بعد هم تماسش قطع شد و هرچه کردم نتوانستم توانستم با او تماس بگیرم رادیوهای خارجی گفتند چمران محاصره شده است با دفتر امام خمینی تماس گرفتم آن شب را با اشک و زاری سر کردیم ناگهان ساعت ۷ صبح اعلام شد که امام خمینی پیام داده است مهدی بازرگان

یک نفر با کامیون هندوانه آمده بود و به هرکسی می رسید هندوانه می داد دیگری یک کامیون نان آورده بود کسی را دیدم که از خوزستان یک وانت شیرینی و شکلات آورده بود و پخش می‌کرد

مصطفی چمران

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۰۶
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی