دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

با سرباز ولایت در مکتب سلیمانی (140)

يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

خاطره

دست تنگ بودند و درآمد درست و حسابی نداشتند.آن وقت ها هم که مثل حالا فرهنگ خرما خواری نبود تا از فروش محصول بتوانند زندگی راحتی داشته باشند.وسوسه های اشرار خامشان می کرد ودر قبال  می شدند کارچاق کن آن ها.

حاجی بیکار نماند. نشست و فکر کرد چطوری می شود جلوی در دام افتادن جوان های عشایر را بگیرد. خیلی از این جوان ها سرباز فراری بودند. چون کارت پایان خدمت نداشتند و دستشان جایی بند نمی شد ازبیکاری می رفتند سمت اشرار. قرار شد فراری ها بیایند ولباس سربازی بپوشند اما توی منطقه خودشان خدمت کنند.تازه ،حقوق هم بگیرند. خب عده زیادی از اینها زن و بچه داشتند. این  شرایط به نفعشان بود.کنار زن وزندگی شان خدمت میکردند، درآمد داشتند وبعد هم کارت می گرفتند می توانستند گواهینامه رانندگی بگیرند،بروند جایی استخدام شوند و یا پروانه کسب بگیرند و یک کار حلال آبرو دار دست وپا کنند. خیلی از همین سرباز های عشایر که سواد بیشتری داشتند با پیگیری های حاجی جذب نیروی انتظامی  هم شدند.

📚راوی:سرهنگ خلیلی،فرمانده اسبق ناحیه سپاه بم

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۰۶
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی