امام خامنه ای (180)
بسم الله الرحمن الرحیم (1)
دکتر حداد عادل تعریف میکردند در سال ۷۷ یک خانمی زنگ زده بود منزل ما که می خواهیم برای خواستگاری بیایم منزل شما خانم ما گفته بود که بچه ما فعلاً سال چهارم دبیرستان و میخواهد کنکور بدهد اون خانوم گفته بود که حالا نمیشه ما بیاییم دختر را ببینیم خانم ما گفته بود اصلاً شما خودتان را معرفی کنید من نمیدونم چه کسی میخواهد بیاید اون خانوم گفته بود من خانوم مقام رهبری هستم خانم ما از هولش دوباره سلام و علیک کرده بود و گفته بود ما تا حالا هر کسی آمده بود رد کردید صبر کنید با آقای دکتر صحبت می کنم و بعد شما را خبر می کنم بعداً تماس گرفتند که ما حرفی نداریم شاید اینها آمدند نپسندیدن و برای اینکه دختر هوایی نشود بهتر است هماهنگی کنیم بیایند دبیرستان و دختر ببینند بچه هم متوجه نشود چه کسی آمده او را ببیند و قرار گذاشتیم در دفتر دبیرستان که خانم من هم مدیر دبیرستان هدایت بود وقتی را خانم هماهنگ کرد و خانم با آقا تشریف آوردند و در دفتر نشسته بود و گفته بود که من با دخترم صحبت میکنم وقتی که صدایش کردند و شما او را ببینید او را دیدن دختر هم رفت سر کلاس خانم آقا هم رفت چند روز گذشته که من برای کاری خدمت آقا رفتم و گفتند خانم استخاره کردن خوب نیامده و بعد گفتم که خدا را شکر که دختر نفهمید که به روحیه اش لطمه بخورد یک سال از این قضیه گذشت و دوباره خانواده آقا زنگ زدند که دوباره میخواهیم بیایم خانوم آقا گفته بود چون دخترتان دختر خوبی است و ما نمی توانستیم بگذریم و دختر محجبه و فرهیخته و خوبی است دوباره استخاره کردم و خوب آمد در آن موقع دخترمان دیپلم گرفته بود و کنکور شرکت کرده بود آمدند و وقتی مقدمات کار فراهم شده و قرار گذاشتیم که پسر آقا و مادرش بیایند منزل ما و با یک قواره پارچه به عنوان هدیه به عروس را ببیند و گفتگو کنم آمدند و نشستند و صحبت کردند و و وقتی آقا مجتبی رفتند از دخترم پرسیدم نظرتان چیست ایشان موافق بودند گفتم خوب فکرهایت را بکن بعد از چند روز رفتم پیش آقا آقا فرمودند داریم خویش و قوم میشویم گفتم چطور گفتم اینها آمدند و پسندیدند و در گفتگو به نتیجه رسیدهاند گفت نظر شما چیست گفتم اختیار ما دست شماست آقا گفتند نه بالاخره شما دکتر و استاد دانشگاه هستید و خانم تان هم همینطور وضع زندگی شما وضع مناسبی است ولی وضع ما این جور است و اگر بخواهیم تمام زندگیام را بار کنم غیر از کتابهایم یک وانت بار می شود اینجا هم دو تا اتاق اندرون داریم و یک اتاق بیرونی که آقایان و مسئولین میآیند و با من دیدار میکنند من پول ندارم که خانه بخرم یک خانه اجاره کردهایم که یک طبقه را مصطفی و یک طبقه را مجتبی زندگی میکند شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند میخواهد عروس رهبر شود یک چیزهایی در ذهنش نباشد........