چشمانمان را زیبا کنیم (137)
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر شهر پاوه نیز به دست ضد انقلاب می افتاد کار استان کردستان یکسره شده بود جنگ آغاز میشود و شهر به تصرف مهاجمان در می آید تنها دو نقطه باقی بماند خانه پاسداران و پاسگاه ژاندارمری از طرف دولت به مصطفی مأموریت داده میشود که به طرف پاوه حرکت کند در روز ۲۵ مرداد ۵۸ به وسیله هلیکوپتر از کرمانشاه به طرف پاوه حرکت میکند
هلیکوپتر ساعت ۵ بعد از ظهر روی شهرپاوه ظاهر شد از هر طرف به سوی ما گلوله می بارید تصور نمی کردیم سالم به زمین برسیم هر لحظه آماده انفجار و سقوط بودیم بالاخره در میان گرد و خاک بر زمین نشست سینه خیز خود را پشت دیوار شکسته رساندیم هلیکوپتر بلافاصله بازگشت دوان دوان زیر رگبار گلوله ای که از اطراف برما میبارید وارد ژاندارمری شدیم همه با چشم های نگران و قیافه های وحشت زده از ما استقبال کردند آنها من را نمیشناختند فقط میدانستند که نماینده دولت هستم ولی نمی دانستند که در میدان های سخت و خطرناک آب دیده شدهام و در معرکه مرگ و زندگی همیشه بی باکانه در دهان اژدهای مرگ فرو رفته ام از نقاط مختلف پاسگاه بازدید کردم و سپس به سمت خانه پاسداران در مرکز شهر حرکت کردم خداوندا چه منظرهای داشت خانه پاسداران دختر پرستاری را که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته و خون لباس سفید و او را گلگون کرده بود از در بیرون می بردند ۱۶ ساعت پیش مجروح شده بود نه پزشکی بود و نه دارویی پاسداران گریه میکردند ولی نمی توانستند کاری انجام دهند این فرشته بیگناه ساعتی بعد جان خود را از دست داد در وسط حیاط یک پاسدار اصفهانی که مجروح شده بود با صدای بلند از زمین و زمان شکایت میکرد از دوستان شهید خود یاد میکرد که چه وحشیانه به دست دشمن به قتل رسیده بودند خیانت و جنایت های دشمن را شرح می داد او را در آغوش گرفتم و بر صورت مجروح ۶۶ بوسه زدم آنقدر او را از سینه خود فشردم که آرام گرفت راه پله ای به طبقه دوم راه داشت ولی زیر رگبار دشمن بود به سرعت خود را به طبقه دوم رساندم فرمانده پاسداران وضعیت را شرح داد
از 60 پاسدار غیر محلی فقط ۱۶ نفر مانده بود از آن تعداد هم ۶ یا ۷ نفر مجروح بودند و بقیه نیز خسته و گرسنه در سخت ترین شرایط با مرگ دست و پنجه نرم میکردند در مقابل آنان نیروی بین ۲ تا ۸ هزار نفر با اسلحه سبک و سنگین قرار داشت که کوههای اطراف آن جا را به شدت می کوبیدند .......