دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا (129)

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۹:۱۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

موختن_اسم_اعظم

نقل است که روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از شیخ درخواست کرد اسم اعظم را به او بیاموزد ، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سرگرداند وبعد به او گفت اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد داد و گفت آن را پخته و بفروشد. نَه شاگرد بیاورد و نَه دستور پُخت را به کسی یاد دهد. مرد کشک ساب می ‌رود و پاتیل و پیاله ای می‌ خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می ‌کند و چون کار و بارش رواج می ‌گیرد طَمع کرده و شاگردی می ‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می ‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می ‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌ شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می ‌شود. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی رفت و با ناله و زاری طلب اسم اعظم کرد. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او گفت تو راز یک فرنی ‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌ خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همان کشکت را بساب

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۳۰
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی