دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

شهید معماریان(70)

جمعه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۴۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

تربت قتله گاه امام حسین علیه السلام،هدیه شهید به مادرش...


محرم حدود 20 سال پیش بود که تو یه اتفاق، پام ضربه ی شدیدی خورد؛ به طوری که قدرت حرکت نداشتم. پام رو آتل بسته بودند.

نزدیک های صبح بود که گفتم یه مقدار بخوابم، تا صبح با دوستان به مسجد بِرَم.
توی خواب دیدم تو مسجد المهدی  هستم و با دوتا عصا راه میروم.
 پسرم محمد هم که شهید شده بود  آنجا بود.

عصا زنان رفتم قسمت زنونه و داشتم این ها رو نگاه می کردم که دیدم محمد سراغم اومد و دستش را انداخت دور گردنم.

بهش گفتم: مامان، چه قدر بزرگ شدی! گفت: آره از موقعی که اومدیم این جا، کلی بزرگ شدیم
بعد گفت: مامان! چیه؟

 گفتم: چیزی نیست؛ پاهام یه کم درد می کرد، با عصا اومدم.
محمد گفت: ما چند روز پیش رفتیم کربلا. از ضریح برات یه شال سبز آوردم. می خواستم زودتر بیام که شهید آزادیان گفت: صبر کن با هم بریم. بعد تو راه رفته بودیم مرقد امام (ره).
گفتیم امروز که روز عاشوراست، اول بریم مسجد، زیارت بخونیم بعد بیایم پیش شما.

 بعد دستاشو باز کرد و کشید از سر تا مچ پاهام. بعد آتل و باندها رو باز کرد و شال سبز را بست به پام و بعدش هم گفت: از استخونت نیست؛ یه کم به خاطر عضله ات است که اون هم خوب می شه.

از خواب بیدار شدم دیدم واقعیت داره؛ باندها همه باز شده بودند و شال سبزی به پاهام بسته شده بود...

آروم بلند شدم و یواش یواش راه رفتم. پدر محمد از خواب بیدار شده؛ به من گفت: چرا بلند شدی؟ چیزی نمی تونستم بگم. زبونم بند اومده بود، فقط گفتم: حاجی! محمد اومده بود.

 اونم اومد پاهام رو که دید، زد زیر گریه. این شال یه بویی داشت که کلّ فضای خونه رو پر کرده بود.

مسجدی ها هم موضوع را فهمیده بودند. واقعاً عاشورایی به پا شده بود. بعدها این جریان به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) رسید.

ایشون هم فرموده بودند: که این ها رو پیش من بیارید. پیش ایشون رفتم، کنار تختشون نشستم و شال رو بهشون دادم.
شال رو روی دو چشم و قلبشون گذاشتند و گفتند: به جدّم قسم، بوی حسین (علیه السلام) رو می ده.

بعد به آقازاده شون فرمودند: اون تربت رو بیارید، می خوام با هم مقایسه شون کنم. وقتی تربت رو کنار شال گذاشتند، گفتند که این شال و تربت از یک جا اومده.

 بعد آقا فرمودند: فکر نکنید این یه تربت معمولیه. این تربت از زیر بدن امام حسین (علیه السلام) برداشته شده، مال قتل گاه ست؛ دست به دستِ علما گشته تا به دست ما رسیده...

بعد ادامه دادند: شما نیم سانت از این شال رو به ما بدید، من هم به جاش بهتون از این تربت می دهم.
بهشون گفتم: آقا بفرمایید تمام شال برای خودتان.

ایشون فرمودند: اگه قرار بود این شال به من برسه، خدا شما رو انتخاب نمی کرد؛ خداوند خانواده ی شهدا رو انتخاب کرد تا مقامشون رو به همه یادآور بشه ...

اگه روزی ارزش خون شهدای کربلا از بین رفت، ارزش خون شهدای شما هم از بین می ره. بعد هم نیم سانت از شال بهشون دادم و یه مقدار از اون تربت ازشون گرفتم....

صلی الله علیک یا سید و سالار شهیدان،یا اباعبدالله الحسین علیه السلام...

به نقل از مادرشهید محمد معماریان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۲۸
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی