دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

سید ازادگان(20)

جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۲۰ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

در سال آخر اسارت تعدادی اسیر از عملیات مرصاد را به اردوگاه ما آوردند یاور که یکی از این اسرا بود و هیکل درشت و چهارشانه ای هم داشت به حاج آقا ابوترابی پیله کرده بود که تو باید بیایی و با من مسابقه دو بدهید حاج آقا هم برای اینکه یاور شکستی که از وی خواهد خورد سر خورده نشود مرتب درخواستش را رد می کرد اما او اصرار زیاد داشت و با غرور  زیادی مطمئن بود که می تواند حاج آقا را شکست بدهد بالاخره حاج آقا یک روز درخواستش را قبول کرد و به او گفت قرار مسابقه ما فردا فردا که شد تقریباً همه اسرا آماده مسابقه شدند و شروع به دویدن به دور محوطه اردوگاه کردند در هر دوره ای که بچه ها می زدند یکی دو نفر خسته شده و از مسابقه کنار میرفتند دویدن آنقدر ادامه یافت که همه بچه ها کنار رفتند و سرانجام یاور هم که غرور زیادی داشت نتوانست همپای حاج آقا به دویدن ادامه دهد و به زمین هفتاد و نشست استاد حاج آقا یکی دو دوره دیگر هم رفتند و سپس به صورت ایستاده مشغول نرمشهای ورزش باستانی شدند

 امین الله دهقان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۴
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی