دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

خاطراتم (68)

چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۰۵ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 یادم رفت بگم حود ۱۰۰ نفر بودیم سه دستگاه اتوبوس با عنوان اعزام مجدد معرف تیپ ۲۷ شدیم میانما عزیزی توپولو بود که قدرت طنز بالایی داشت در تمام مدت سفر با طنزپردازی خودش همه بچه ها را با نشاط کرده بود  بچه ها او را به عنوان کمپوت روحیه قبول کرده بودند الحق و انصاف هم به موقع و دقیق تکه های طنز خودش را عرضه میکرد بازار خنده را گرم نگه داشته بود دیر می کرد بچه ها با نگاه کردن به او طلبکاری خود را از ایشان اعلام میکردند کنار میدان صبحگاه برادر سپاهی مشغول بود و جمع ما را نصیحت می کرد استاد طنز دست خودش را بالا برد سخنران متوجه او شد با نگاهش فرصت داد تا حرفش را بزند او هم به با اشاره به شخصی که کنار سخنران بود گفت ببخشید آقا شما اورکت باباتو پوشیدی تا این را گفت جماعت ما یکپارچه با صدای بلند خندیدیم سخنران هم معطل نکرد با صدای محکم و بلند فریاد برپا ما هم سریع از جا کنده شدیم فرمان بعدی از جلو نظام بود که گوشمان شنید خنده ها روی لب ما ماسید بعد فریاد خبر دار صادر شد تا خبردار را با الله اکبر خمینی رهبر جواب داد این صدای سخنران محکم تر از قبل فرمان خیز داد همه ما نقش زمین شدیم بعد از آن فرمان داد تا سینه خیز برویم گروهان مشغول شد کاشانی طناز ما که این بلا را سر ما آورده بود خودش ایستاده بود و نگاه میکرد سخنران رفت سمتش با صدای پر فرمان آخر  را گفتم نشنیدی کاشانی داشت با خنده سخنران را نگاه می کرد سخنران از قهرمانان ورزشی است در یک چشم به هم زدن یک دست را بر فانوسقه او از پشت و یک دستش را یقه پشت گردن کاشانی را گرفت کاشانی را بین زمین و آسمان معلق شد گذاشتش روی زمین فریاد زد مگر با تو نیستم حرکت کن ما به یکباره دوتا صحنه را دیدیم یکی کاشانی مثل پر کاهی نقش زمین شد و بعد مثل جت دوموتوره با سرعت سینه خیز از ما سبقت گرفت خلاصه سی متری سینهخیز رفتیم فرمان برپای سخنران هوشیار ما نکرد پاشدیم از جلو نظام خبردار و شنیدیم الله اکبر خمینی رهبررا جدی جواب دادیم گروهان مجدد برگشت سر جای اولش سخنران رو کرد به ما جماعت ما را به سه دسته تقسیم کرد یک دسته سمت گردان سلمان یک دسته گردان حمزه و ما هم به سمت گردان انصار هدایت شدیم کسی جرات نکرد حرفی بزنم همه تابع راهی شدیم ما وقتی وارد گرگان انصار شدیم متوجه شدیم تمامی نیروهای گردان اولین اعزام شان است یعنی آموزشی هستند و از تبریز آمده اند فرمانده گردان هم اسماعیل قهرمانی است روزهای بعد دوستانمان را دیدیم صحبت شد فهمیدیم نیروهای گردان سلمان و حمزه هم همه اعزام اولیه هستند بعدها فهمیدیم که سخنران حاج احمد متوسلیان است فرمانده تیپ شخصی که همراهش بود رضای دستواره مسئول پرسنلی تیپ ۲۷ بود حاج احمد آن روز داشت مقدمهچینی میکرد تا ما را قانع کند و گروهان ما را که اعزام مجدد هستیم تیر و ترکش دیده ایم بین سه گردان اعزام اولی تقسیم کند آقای کاشانی کار او را آسان کرد هم سینه خیز رفتیم هم به سه دسته تقسیم شدیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۰۵
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی