دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

سید ازادگان(12)

سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۰۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 ۵۰ نفر بودیم که از اردوگاه های مختلف ما را به موصل تبعید کرده بودند طبق مقررات عراق ها گربه را دم حجله می‌کشتند تا از اسیر تبعیدی زهر چشم بگیرد آنها اسرا را هنگام ورود به اردوگاه از تونل مرگ عبور می دادند بعد از تونل یکی ازدژخیمان برای خوش خدمتی بالا پرید و با جفت پا روی سینه حاج آقا ابوترابی پایین آمد تیغی که سید در جیب پیراهنش جاسازی کرده بود شکست و در جناغ سینه او فرو رفت و خون از آن بیرون زد عراقی‌ها وحشت‌زده دست از شکنجه او کشیدند شخصی که ضربه را زده بود سید را به بیمارستان برد رنگ از صورت او پدیده بود حاجی به او دلداری داد و گفت ناراحت نباش من خوش زخم هستم زود خوب می‌شوم شب با آب ولرم خونهای دلم شده کنار زخم حاجی را پاک میکردم از دیدن سینه زخمی بغضم ترکید زار زار گریه کردم حاجی دستی به سر و رویم کشید و گفت آقا جان برای چه گریه می کنی گفتم چه کنم دست خودم نیست برای زخم سینه تو گریه می کنم لبخندی به لب آورد سیمای او نورانی بود نگاهی به من کرد و گفت آقا جان من برای خوشی دنیا این لباس را نپوشیده ام

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۰۴
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی