خاطراتم (66)
بسم الله الرحمن الرحیم
از فردای آن شب اعزامها شروع شد هر موقع اتوبوس شرکت واحد وارد پادگان امام حسن علیه السلام می شد می دانستیم اعزام برای خوزستان است اگر اتوبوس های ترمینال میآمد میدانستیم برای غرب است قبل از اعزام گروه ها را خبردار می کردند آماده میکردند و گروه گروه سوار اتوبوسها میشدند بچههایی که سابقه قبلی از جبهه داشتند بیشتر مشتاق بودند بروند خوزستان انهای که اعزام اول بودند یا آموزشی بودن تصمیمگیرنده نبودند بلکه تسلیم بودند و بچه های تهران را به خط کردم آمارگیری و توجیه بعد متوجه شدیم که اتوبوس از ترمینال آمد یعنی اعضا برای غرب است زمانی که میگفتن اعزام برای غرب یعنی عملیاتی را نمی بینیم عملیات ها در جنوب انجام میشد غرب سرکاری بود میلی برای رفتن به به سمت غرب بین بچه ها نبود عملیات ها در خوزستان بود در کردستان وغرب کار تامین بود ایجاد امنیتبود مشخص شد قرار است بچه های تهران را به غرب اعزام کنند اعتراض شروع شد تعداد اعتراض کننده ها چون زیاد بود لذا فوراً یک گروه دیگر از یکی از شهرستانها را آماده کردند جای ما فرستادند بعد هم سراغ ما آمدند و از طرفی چون داوطلب زیاد بود امکانات کم بود دنبال بهانه بودند تا ما را دست به سر کنند لذا به بچههای تهران قول دادند اولین اعزام به خوزستان برای شما بفرمایید بروید امشب را منزل فردا بیایید ما هم راهی منزل شدیم فردا که آمدیم دیدیم اعزام ما کنسل شده نیروهای اعزامی هم همه اعزام شدهاند ما جا ماندیم