سردار شهید قلنبر(67)
بسم الله الرحمن الرحیم
آزادمنش و پارسا
حمید خیلی مهربان بود و تواضع خاصی داشت . روحیه اش خیلی شاد بود . در اوج ناراحتی سعی می کرد دیگران را خوشحال کند و به قول معروف سنگ صبور همه غمداران بود . در هیچ کاری مرا مجبور نمی کرد . وقتی من حرف از اجازه گرفتن برای کاری می زدم می گفت : توهم انسانی و آزاد ، باید خودت تصمیم بگیری . اگر مایل بودی می توانی با من مشورت کنی،آنهم در کارهای شخصی. کاری که می دانی برای خداست ، حتی مشورت هم لازم نیست. مگر اینکه شک داشته باشی. غذای حمید خیلی ساده بود . قبل از ازدواج به من گفت که نباید هر روز بیایم خانه و ببینم بوی غذا می آید و تو همه وقتت را صرف غذا پختن و کارهای خانه می کنی. غذای ما هم باید غذایی باشد که محرومین این جامعه می خورند و همینطور هم بود . درمدت شش ماهی که ما تهران بودیم سه چهار بار آبگوشت و چند بار به قول حمید شفته پلو خوردیم و غذای بقیه روزهای ما ماست و پنیر و هندوانه و خربزه بود . یخچال و گاز هم نداشتیم . یک کلمن چوب پنبه ای داشتیم که گاهی اوقات یخ می خریدیم و توی آن می ریختیم مدت یکسال هم در خود سپاه بودیم و غذای آنجا را می خوردیم .
همسر شهید
سلام،
هرچه بیشتر میخوانم
شرمنده تر میشوم
روحمان از یادتان شاد، شهدا
غدیر مبارک