دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

سردار شهید قلنبر(67)

سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۴۰ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

آزادمنش و پارسا

حمید خیلی مهربان بود و تواضع خاصی داشت . روحیه اش خیلی شاد بود . در اوج ناراحتی سعی می کرد دیگران را خوشحال کند و به قول معروف سنگ صبور همه غمداران بود . در هیچ کاری مرا مجبور نمی کرد . وقتی من حرف از اجازه گرفتن برای کاری می زدم می گفت : توهم انسانی و آزاد ، باید خودت تصمیم بگیری . اگر مایل بودی می توانی با من مشورت کنی،آنهم در کارهای شخصی. کاری که می دانی برای خداست ، حتی مشورت هم لازم نیست. مگر اینکه شک داشته باشی. غذای حمید خیلی ساده بود . قبل از ازدواج به من گفت که نباید هر روز بیایم خانه و ببینم بوی غذا می آید و تو همه وقتت را صرف غذا پختن و کارهای خانه می کنی. غذای ما هم باید غذایی باشد که محرومین این جامعه می خورند و همینطور هم بود . درمدت شش ماهی که ما تهران بودیم سه چهار بار آبگوشت و چند بار به قول حمید شفته پلو خوردیم و غذای بقیه روزهای ما ماست و پنیر و هندوانه و خربزه بود . یخچال و گاز هم نداشتیم . یک کلمن چوب پنبه ای داشتیم که گاهی اوقات یخ می خریدیم و توی آن می ریختیم مدت یکسال هم در خود سپاه بودیم و غذای آنجا را می خوردیم .
همسر شهید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۲۸
داود احمدپور

نظرات  (۱)

۲۴ تیر ۰۱ ، ۱۷:۴۳ هیئت خادم الشهدا

سلام،

هرچه بیشتر میخوانم

شرمنده تر میشوم

روحمان از یادتان شاد، شهدا

غدیر مبارک

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی