دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

خاطراتم (59)

دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۰۱ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

عملیات والفجر مقدماتی بود من کنار محمد حمیدیان از دیده بان های توانمند لشکر ۲۷ مشغول کار خودم بودم محمد هم داشت دیدهبانی می کرد در همین حین حاج ابراهیم همت فرمانده سپاه ۱۱ قدر توی اون منطقه حاضر شد حاجی تا محمد را دید محمد فورا شروع کرد گزارش دادند وضعیت عراقیها را شرح داد محمد در حال گزارش گفت حاجی آتش سمت چپ را عراقی ها را می بینی سمت راست هم یه تانک میسوخت را نشان داد  گفت با آتش و خمپاره به این روز تبدیل شان کردم حاجی دستش را گذاشت روی شانه محمد گفت این تو نیستی که آتش را هدایت کردی مارمیت اذرمیت بسیجیها قبل از شلیک است حاجی با این کارش به محمد یادآوری کرد محمد جان تا الان با خدا بودی یک لحظه شیطان خواست تو را از خدا جدا کند و من دستت را گرفتم

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۲۷
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی