طنز جبهه(4)
بسم الله الرحمن الرحیم
رضا مجروح شده بود و توی بیمارستان بستری بود ما هم آمده بودیم مرخصی با دوستان قرار گذاشتیم بعد از نماز جمعه برویم ملاقات رضا نماز جمعه که تمام شد سوار موتور ها شدیم راهی بیمارستان شده ایم هنوز ساعتملاقات نشده بود مجتبی با ترفند رضایت
نگهبان را جلب کرد او اجازه داد ما رفتیم پیش رضا وقتی رسیدیم دیدیم پای رضا را گچ گرفتند خواهرش به عنوان کمک همراهش است تا رسیدیم همه گرسنه شیرینی و میوه آماده مسابقه خوردن و شلوغ کردن برپا شد فکر میکنم یک ربع بعد از این ماجرا گذشته بود که خواهر رضا رو به ما کرد و گفت کاش یکی از شماها حال رضا را هم می پرسیدید تازه متوجه شدیم بعد از سلام فقط خوردیم و شلوغ کردیم فوری برای اینکه ضایع تر نشویم گفتیم راستی رضا به چه اجازهای مجروح شدی چرا پاتوگچ گرفتی کاه گل بهتر بود ارزان تر بود در عرض چند دقیقه با خودکار رنگ گچ را عوض کردیم