دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا(87)

يكشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۱۰ ق.ظ

5- حل مشکل !! 

بسم الله الرحمن الرحیم

در زمان خلافت عمر، مردى از انصار به حالت مردن افتاد؛ دخترى داشت و آن را به دوستش که وصى او بود سپرد تا بعد از مرگش ، کاملا او را حفظ کند.
مرد به دستور خلیفه به سفر طولانى ماءمور شد، و به خانه آمد و سفارش اکید به همسرش کرد و بعد به مسافرت رفت ؛ و هر وقت نامه اى مى نوشت سفارش دختر رفیقش را مى کرد.
سفارشات پى در پى شوهر، همسر را به این گمان انداخت که شوهر مى خواهد از مسافرت بیاید و او را به عقد خود در آورد، و هووى من شود و مرا از چشم او بیاندازد.
لذا به همسایگى به زنى نابکار مشورت کرد و بعد تصمیم گرفتند شب دور هم بنشینند و دختر را شراب بدهند تا کاملا بى حال شد با انگشت تجاوز به بکارت او کنند؛ و همین کار را کردند..!!
بعد از چند روز شوهرش آمد سراغ دختر را گرفت ، زن گله کرد و گفت : او به حمام رفت وقتى برگشت دخترى خود را از دست داده بود.
مرد دختر را صدا زد و گله کرد و علت را پرسید؟ دختر گفت : زن تو افتراء بسته است و مرا شبى شراب داد و تجاوز به حریم من کرده است .
مرد براى حل این مشکل به حضرت امیر المؤ منین علیه السلام مراجعه کرد و حضرت زن و دختر را خواست و هر چه به زن گفتند: حقیقت را بگو نگفت . حضرت قنبر را فرستادند دنبال زن همسایه و او را آورد و شمشیر کشید و فرمودند: اگر واقع را نگوئى و آنچه مى گویم تکذیب کنى ، با این شمشیر گردنت رامى زنم !
حضرت خود قضایا را نقل کرد و زن همسایه تصدیق کرد. حضرت به آن مرد فرمود: زنت را طلاق بده ، و دختر را همانجا برایش عقد کردند و از آن زن دیه کار ناشایست را گرفتند.(336)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۱۹
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی