دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا(83)

چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۲۶ ب.ظ

- خیانت دختر به پدر

بسم الله الرحمن الرحیم

ساطرون که لقبش ضیزن بوده است پادشاه (حضر) که میان دجله و فرات قرار داشت بود. در آن جا کاخى زیبا وجود داشت که آنرا (جوسق ) مى نامیدند، او یکى از شهرهاى شاهپور ذى الاکتاف را غارت و تصرف و خواهر شاهپور را گرفت و مردم بسیارى را کشت .
چون شاهپور خبردار شد لشگرى جمع کرد. و به سوى او حرکت نمود. ضیزن در قلعه اى محکم متحصن شد و این محاصره چهار سال ادامه یافت و کارى از پیش نرفت .
روز دختر ضیزن بنام (نضیره ) که بسیار با جمال بود در بیرون قلعه مى گشت و شاهپور چشمش به او افتاد شیفته اش شد و برایش پیغام داد اگر راه تصرف قلعه را نشان دهى با تو ازدواج مى کنم .
نضیره که علاقه به شاهپور هم پیدا کرده بود شبى سربازان قلعه را از شراب مست و درب قلعه را به روى لشگریان شاهپور باز کرد، و (ضیزن ) پدرش کشته شد.
شاهپور با نضیره ازدواج کرد و شبى دید بستر او خون آلود است ، علت را جویا شد، دید برگ (مو) در بسترش بود، بخاطر لطافت اندام بدن خراشیده شد.
گفت : پدرت چه غذایى به تو مى داد؟ گفت : زرده تخم مرغ و مغز سر بره و کره و عسل . شاهپور ساعتى تاءمل کرد و گفت : تو با چنین وسایل آسایش پدر وفا نکردى آیا با من خواهى وفا کنى ، دستور داد به دم اسب او را بستند و اسب در بیابان تاختند، تا خارهاى بیابان از خون این دختر خیانت کار رنگین شود(334)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۱۵
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی