دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا(82)

سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۰۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

وزارت_یا_عبادت

پادشاهی وزیری دانا داشت که از وزارت دست برداشت. پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر دانا کجاست؟ گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است. پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟ گفت پنج سبب دارد. اول آنکه تو نشسته بودی و من در حضور تو ایستاده می ماندم ، اکنون بندگی خدایی را می کنم که مرا در وقت نماز حکم به نشستن میکند. دوم آنکه طعام می خوردی و من نگاه می کردم اکنون رزاقی پیدا کرده ام که او نمی خورد و مرا می خوارند. سوم آنکه تو خواب بودی و من پاسبان بودم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی خوابد و مرا پاسبانی می کند. چهارم آنکه می ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اما اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید. پنجم آنکه می ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی ، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می کنم و او می بخشاید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۱۴
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی