دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

بجه های مسحد ((10)

يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۴۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

ایشون علاقه شدیدی به بچه ها داشتند یادمه برای آخرین بار برای خداخافظی با دوستش اومد خونه ما.بچه های من از دوستش خجالت می کشیدند رفتند داخل آشپزخانه علی رفت پیش بچه ها یک ساعت تو آشپزخانه با بچه ها بازی کرد.

خیلی خیلی تودار بود ،هر چی باهاش حرف میزدی فقط با خنده جواب میداد. یکبار تو مرخصیهاش اومد خونه ما قرارشد خونه ما بخوابه دیدم خیلی بد میشینه،بد بلند میشه،اذیت میشه حتی شلوارشو عوض نکرد وبا همون شلوار خوابید متوجه شدم مجروح شده ولی هر کاری کردم نه توضیحی درموردش داد نه گذاشت ببینم .

هیچوقت باهم دعوا نکردیم تنها دعوایی که داشتیم سر بغل کردن داداش کوچکم جواد بود که تازه بدنیا اومده بود.

از لحاظ درسی که نمراتش عالی بود به ماهم کمک میکرد مخصوصا تو درس قرآن.

راوی: خواهر شهید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۱۲
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی