بچه های مسجد(7)
بسم الله الرحمن الرحیم
آخرین سفری که علی عازم جبهه بود خبر داد قرار است هفتم تیر ۶۷ اعزام بشویم برویم جبهه علی چون چند سفر قبل از اونم رفته بود برای ما با دوران قبلش فرق می کرد ولی حالا یه رزمنده کامل شده است علی یه رشد ویژه ای کرده علی فرق کرده ما هم قبول کرده بودیم که علی بزرگ شده میتونه خودش تصمیم بگیره حالا با رفتنش مخالفت نمیکردیم در همین این دوران برادر بزرگ تر ش اقا رضا هم کردستان بود خلاصه نمک گیر میدان غیرتمندی شده بودساکش را بست تا هفتم تیر برود روز اعزام به تاخیر افتاد هر روز یک روز عقب تر تا اینکه روز پانزدهم تیر رفتنش حتمی شد صبح ساک را بست و راهی شد رفت بدرقه اش کردیم از زیر قران ردش کردیم دعاش کردیم رفت دوباره برگشت گفت قرار است بعد از ظهر به صورت گروهی از مقر سپاه اعزام شویم من هم بعد از ظهر با خانواده برای بدرقه علی رفتیم لحظات فراموش نشدنی در خاطرات من ثبت شد علی مرتب سوارماشین می شد دوباره می آمد پایین مرا بغل میکرد و میبوسید خداحافظی میکرد در حین رفتن برای سوارشدن دست تکان میداد رفتنش متفاوت بود چشمانش بین جماعت مرتب دنبال گم شده بود مرتب با نگاهش حرف می زد تا این که رفت و این بدرقه شداخرین بدرقه و آخرین دیدار و آخرین رفتند
پدر شهید علی شاه علی