سردار شهید قلنبر(41)
بسم الله الرحمن الرحیم
شعری از شهید حمید قلنبر
عمار گونه
گفتا که عارف چهره ات تیره تر از شب گشته است
گفتم که جانم غم مخور من رنگ دیگر میزنم
گفتا که از روز ازل افلاک این رقصیده است
گفتم که جانم غم مخور من ساز دیگر میزنم
گفتا اگر بلبل تویی گلها همه خوشکیده است
گفتم که جانم غم مخور من صور دیگر میزنم
گفتار ندانی ای دغل افسون تو بشکسته است
گفتم که جانم غم مخور کید دیگر میزنم
گفتا برو خاموش شد وقت اذان صبح رسید است
گفتم که جانم غم مخور من اذن دیگر میزنم
گفتا برو دیوانه ای عقل از سرت ببریده است
گفتم که جانم غم مخور من حرف دیگر میزنم
گفتا که دیگر دم مزن جانم به لب رسیده است
گفتا که جانم غم مخور من حرف آخر میزنم
گفتا بگو گفتم که من گفت آبلا و او سخن
گفتم من و باغ و سماع وارض و بیابان و منا
گفتا بلی برگو سخن کم کن شعار انجمن
گفتم کدامین انجمن آن جز که من؟ من کی که من
گفتم من و کردار من حرف من و رفتار من
حال من و هوای من باشد گواه این سخن
بود و من و خدای من
یار من و خدای من