سردار شهید قلنبر(33)
بسم الله الرحمن الرحیم
عمار گونه
مارش عزا
در زمان واقعه هفتم تیر ، حمید مسؤول اطلاعات منطقه بلوچستان و هرمزگان و کرمان بود در ششم تیر برای سرکشی امور به ایرانشهر آمد. این شهر در بلوچستان بعنوان مرکز شرارت و پایگاهکهای ضد انقلاب و قاچاقچی ها وضعیت خاصی داشت . به من گفت : بیا سوابق را بررسی کنیم . ما هم پرونده گروههای مختلفی را آوردیم و فعالیتهایشان را بازگو کردیم. گفت : پیشنهاد تو چیست ؟ گفتم :من می گویم دستگیر بکنیم . گفت : نه کمی صبر کن تا ما کار اطلاعاتی بیشتر بکنیم و مدارک کاملتر شود تا بتوانیم ارتباطات را کشف کنیم ، بعد دستگیر می کنیم . او تا ساعت سه بامداد نشست و پرونده ها را مطالعه کرد .آنگاه پس از مدتی خوابیدن برخاستیم و نماز صبح را به جای آوردیم و چون خسته بودیم دوباره خوابیدیم . هنگام صبح یکی از همکاران ایرانشهری ما آمد و با چشمانی گریان گفت : شنیدی خبر را ؟ گفتم : نه . چه شده ؟گفت : دفتر حزب جمهوری اسلامی را منفجر کردند و تعدادی از یاران امام شهید شده اند .حمید قلنبر در عالم خواب و بیداری بود .همینکه این خبر را شنید ، نمی خیز شد و گفت :چه شده است ؟ او با ترس و لرز و احتیاط گفت که حزب را منفجر کرده اند . اولین سؤال قلنبر درباره شهید بهشتی بود .پرسید :بهشتی هم بوده ؟ دکتر هم بوده ؟ همکار ما گفت : نمی دانم یک دفعه اعلام کردند که هست ، یک دفعه هم چیزی نگفتند.گفت :رادیو را بیاورید . نیم ساعتی مارش عزا زد . ساعت حدود نه صبح بود که رادیو اعلام کرد دکتر بهشتی هم به احتمال قوی در شمار شهدا بوده است
حمید با شنیدن این خبر صیحه ای کشید و غش کرد . ما ناراحت شدیم . به صورتش آب زدیم و بلندش کردیم . اما او تا نیم ساعت گریه کرد و اشک ریخت . بعد صورتش را شست وضو گرفت و نشست . آنگاه گفت : حالا دیگر موقع کار است .سپس با عزم جزم به تمام پایگاههای بلوچستان کرمان و هرمزگان ، تلگراف زد و دستور دستگیری منافقین را صادر کرد .
مهدی امینیان