دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا(45)

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۰۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

تو_مواظب_باش

یک شب هنگام خـواب ، صاحب خانه متوجه دزدی شد که وارد خانه شده‌. صاحب خانه بازیرکی و با دروغ به همسرش گفت خانمم مقداری پول در چاه حیاط پنهـان کرده ام تا از دست دزدان در امان باشد دزد این حرف صاحب خـانه را شنید فریب حرف صاحب خانه را خورد و خوشحال به داخل چاه رفت ، سپس صاحب خانه به زنش گفت درب چاه باز است. بهتر است درب را بگذاریم شاید بچه داخل چاه بی افتد دزد که برای یافتن پول به داخل چاه رفته بود هنگامی که از یافتن پول نا امید شد خواست که از چاه بیرون بیاید ، اما دیـد که صاحب خانه روی چاه را بست ودارد به همسرش وعده خرید طلا میدهد و می‌گوید برای تو چنین و چنان می کنم دزد از داخل چاه بلند فریاد زد ، آهای زن صاحب خانه ، من با طناب شوهر تو به چاه رفتـم ، اما تو مواظب باش با طناب او در چاه نروی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۱۱
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی