دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

سردار شهید قلنبر(16)

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۱ ق.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

عمار گونه 

شهید قلنبر در گزارشی که از گروگانگیری برای مقامات مسئول تهیه کرده است بقیه داستان را خود اینگونه شرح می دهد:

من و برادر دیگرمان تصمیم گرفتیم هر طور شده از نظر روحی در آنها نفوذ کنیم . لذا در باب مسائل مختلف از قبیل اسلام و دیانت ، قومیت بلوچ، مردانگی و غیرت ، عاطفه ، زندگی راحت و غیره حرف زدیم . نهایتاً برای جلوگیری از کشته شدن ، مجبور شدیم پیشنهاد کنیم یکی از ما را نگه داشته و دیگری برود مبلغ قبال توجه ای پول بیاورد .این مطلب مؤثر افتاد و قرار شد آزاد شوم تا پول بیاورم ، اما ناگهان آنها مرا شناختند که به قول خودشان آدم عشایری بزرگی هستم .لذا تصمیم گرفتند من را نگه دارند و دوستم را آزاد کنند تا مبلغ پانصد هزار تومان برای آزادی من در محلی در نزدیکی نیک شهر بیاورد .مهلت دو روز بود که قرار بود در این مدت مرا نزد رئیس شان ببرند و چون او را می شناختم ، می دانستم او نیز مرا خواهد شناخت و حتماً مرا خواهد کشت لذا مدت قرار را به یک روز تقلیل دادم . ضمناً با دوستم قرار گذاشتم تا زمانی که مرا تحویل نگرفته ، پول را ندهد . به علت کمی فرصت ، اشرار مجبور بودند مرا به سمت نیک شهر ببرند که همین طور هم شد .در طول روز باقی مانده ، با آنها گفتگو کردم ؛ در مورد امام ، انقلاب ،اسلام ، دولت و ... . نهایتاً آنها را آدمهای بد بختی یافتم که از ناچاری دست به شرارت می زنندو از همین رو راه جدیدی در تأمین امنیت منطقه به رویم باز شد که این را از رحمت الهی تصور کردم. برحسب اتفاق، دوستم در سر قرار حاضر نشد و من برای مدت سه روز دیگر در دست اشرار باقی ماندم و این فرصت خوبی بود تا اطلاعات زیادی راجع به عاملین فجایع ، قتل، سرقت و شرارتهای گذشته ، نقش پاکستان در آنها ، نقش عراق ، نحوه عمل اشرار، نحوه مقابله با آنها به دست بیاورم . ضمناً نماز و دعاهای من تأثیر فراوانی بر آنها نهاده بود. به طوری که بارها شعار های زیر را همراه با من تکرار می کردند :

«الله اکبر ، خمینی رهبر»«ما همه سرباز تو ییم خمینی ، گوش به فرمان توییم خمینی» و این اواخر امام را به امام خمینی و حضرت آیت الله خمینی نام می بردند و نسبت به ایشان می گفتند او تقصیری ندارد ، او پیر مردی است که دعا و نماز می خواند و دین خدا پیاده میکند ، تقصیر به گردن انقلابی هاست ( پاسداران ) . بعد از توضیحاتی که می دادم می گفتند :پاسدار ها هم تقصیری هم ندارند . ما دزدی می کنیم ، آنها هم مجبورند ما را تعقیب نمایند. برای روز چهارم ، که از دوستم خبری نشد ، ناگهان هلیکوپتری در آسمان دیده شد . گمان کردند هلیکوپتر برای تعقیب آنها آمده ، لذا تصمیم گرفتند مرا بکشند و فرار کنند . وقتی می خواستند این کار را بکنند، با مشاهده دو نفر مسلح که از دوستان شان بودند ، موقتاً منصرف شدند تا با آنها نیز تبادل نظر کنند. من هم از این فرصت استفاده کردم و یکی از تازه واردین که مرا شناخته بود ، به آنها گفت :این مرد برای بلوچستان خیلی خدمت کرده ، او را آزاد کنید . هر چه بخواهید به شما می دهم .آنها به جز رهبرشان همگی موافق بودند و من که با امتناع رهبرشان رو به رو شدم ، حدود یک ساعت از خدا و پیغمبر و خدماتی که برای بلوچها کرده ام و می خواهم بکنم ، صحبت کردم و قول دادم در صورت نداشتن سابقه قتل در پرونده برایشان عفو بگیرم و فردای آن روز هم با مبلغ پانصد هزار تومان برگردم . بالاخره بر همین اساس و اعتماد به قول و قسم ، من را آزاد کردند و من هم فردای آن روز با مقداری غذا و میوه و مبلغ هشتاد هزار تومان پول به محل قرار رفتم . آنها از دیدن من به شدت مبهوت شده و من را در آغوش گرفتند و گریه کردند. همان جا ، طبق رسومات بلوچی، خود را غلام من کردند و من شدم پیرک ( رهبر) آنها . گفتم که خمینی پیرک همه ماست و آنها شدند غلام امام خمینی و گفتند ما حاضریم همین الان با تو بیاییم و اسلحه مان را تحویل بدهیم و عفو بگیریم . گفتم اول برایتان عفو می گیرم و بعد شما سلاح هایتان را تحویل دهید. آنها پولها را به من دادند و گفتند حالا که تو اینقدر مردانگی داشتی، و در حالی که مکان اختفاء ما را می شناختی و می توانستی با پاسدارها جهت دستگیری ما بیایی، نیامدی و می توانستی به قولت عمل نکنی ولی کردی،ما هم پول را بر نمی داریم . من گفتم این پولها را از جانب امام خمینی به شما می دهم و به اصرار زیاد ، آنها قبول کردند . بعداً که به زاهدان آمدم ، در شورای تأمین استان ، برایشان عفو گرفتم و قرار شد روز پنجشنبه که برگشتیم زاهدان ، برایشان عفو بگیرم . به دنبال این عمل ، از نقاط مختلف استان پیغام فرستادند اشرار دیگر هم می خواهند با من ملاقات کرده و پس از اثبات نداشتن سابقه قتل، مورد عفو بگیرند.

حمید قلنبر

18/9/59

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۰۶
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی