سردار شهید قلنبر(7)
بسم الله الرحمن الرحیم
کمال پارسایی
حمید هیچ گاه از لحاف و تشک استفاده نمی کرد . همیشه روی فرش می خوابید. سعی می کرد بین زندگی خود و فقیرترین افراد تناسب ایجاد کند . یک شب با اینکه فصل زمستان بود ، مثل همیشه زیر آب سرد رفته بود . آن شب حالت عجیبی داشت . از سرما می لرزید و با خودش حرف می زد .ما دو تا پتو داشتیم از او خواستم برای گرم شدن پتوها را رویش بیندازد . اجاره نداد و در همان حال گفت : الان خیلی ها هستند که توی همین شهر این دو تا پتو را هم ندارند . آنگاه عبایش را به دوش کشید و تمام شب را با آن بسر برد .
خواستار تقوا
در زندگی تنها تقاضایش از من تقوا بود .یکبار با هم صحبت می کردیم و من توقعهایی را که از او داشتم بیان کردم . با تبسم رو به من کرد و گفت کاغذ و قلم را بردار و بنویس خواسته های حمید از همسرش :
1 – اتقوالله صونوادینکم بالورع.
2- قل اعوذ بالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین و اعوذ بالله ان یحضرون ان الله هو السمیع العلیم .
3 – همسرم ، چیزی را مخواه، جز آنچه خدا می خواهد و برای آنکه خدا می خواهد . و از چیزی نهی مکن ،مگر آنچه خدا نهی کرده است و برای آنکه خدا نهی کرده است.
هنگام نوشتن این مطالب احساس کردم رفتار او آینه افکارش است
انس با نماز شب
از 14 ،15 سالگی نمازش را مرتب می خواند ، بیشتر اوقات به جماعت حاضر می شد و اگر امکان رفتن به مسجد نبود سعی داشت با افرادی که حاضر بودند نماز را به جماعت بخواند . وقتی خانه بود ، نماز را با هم به جماعت می خواندیم . نماز شب هم بسیار می خواند . البته نه اینکه جلوی من بخواند ، حتی قبل از ازدواج هم انس او با نماز شب زبانزد همه بوده است . این اواخر ، شبها قبل از خواب نمازی به نام نماز توبه می خواند .
«حمید» در دل شب به گونه ای پیشانی برخاک می گذاشت و «العفو» می گفت که مرا به شدت تحت تأثیر قرار می داد.