دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

سید مرتضی اوینی (61)

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۴۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید آشنا

روزی که به پاکستان رسیدیم سید عجیب دلشاد بود، یک روز به کنار مزار عارف حسینی رفتیم. آقا مرتضی نشست، کنارمزار و برای ساعتی گریه کرد معاون شهید عارف حسینی آنجا بود. با چشمانی شگفتزده به او نگریست! با تعجب پرسید:شما قبلاً ایشان را دیده بودید» سیدمرتضی  اشکهایش را پاک کرد و از کنار مزار برخاست وگفت: خیر،من قبلاً ایشان را ندیده بودم

مرتضی تمام شهدا را میشناخت، خون همه آنها در رگهای او میجوشید. چهره هرشهیدی را که میدید میگفت:«فکر کنم روزی من او را دیدهام اما همه آنان را مرتضی به چشم یقین دیده بود. شب های سید شبهای نجوا با شهیدان بود»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۲۲
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی