دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

مصطفی به روایت غاده(29)

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۰۲ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

عبادت دکتر چمران

وسط شب که مصطفى براى نماز بیدار مى‏شد، غاده - همسر شهید-  طاقت نمى‏آورد، مى‏گفت:

" بس است دیگر،استراحت کن، خسته شدى‏." و مصطفى جواب مى‏داد:

" تاجر اگر از سرمایه‏اش خرج کند، بالاخره ورشکست مى‏شود. باید سود در بیاورد که زندگى‏اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست مى‏شویم‏."

اما غاده که خیلى شب‏ها از گریه‏هاى مصطفى بیدار مى‏شد، کوتاه نمى‏آمد. مى‏گفت:"اگر این‏ها که این قدر از شما مى‏ترسند، بفهمند این طور گریه مى‏کنید . . .مگر شما چه معصیتی دارید؟ چه گناهى کرده‏اید؟ خدا همه چیز به شما داده . همین که شب بلند شدید، یک توفیق است‏." آن وقت گریه مصطفى هق هق مى‏شد و مى‏گفت:

" آیا به خاطر این توفیق که خدا داده، او را شکر نکنم؟ " (1)

کمتر پیش مى‏آمد که شهید چمران همراه همسرش از این ده به آن ده (در لبنان) بروند و شهید چمران وسط راه به خاطر بچه‏اى که در خاکهاى کنار جاده نشسته و گریه مى‏کند پیاده نشود. پیاده مى‏شد، بچه را بغل مى‏گرفت، صورتش را با دستمال پاک مى‏کرد و مى‏بوسیدش. آن وقت تازه اشک‏هاى خودش سرازیر مى‏شد. دفعه اول همسرش فکر کرد بچه را مى‏شناسد، اما شهید چمران گفت:" نه نمى‏شناسم. مهم این است که این بچه یک شیعه است. این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش مى‏کشد و گریه‏اش نشانه ظلمى است که بر شیعه على (ع) رفته است."

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۱۴
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی