دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

مصطفی به روایت غاده(28)

دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۳۱ ب.ظ

بسم رب الشهدا

با ما جنگید، اما مرد شریفی بود

وقتی بعد از شهادت مصطفی از آن خانه آمدم بیرون –چون مال دولت بود- هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم. حتی پول نداشتم خرج کنم. چون در ایران رسم است که فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم. در لبنان این طور نیست. دیدم آن خانه مال من نیست و باید بروم. اما کجا؟ کمی خانه مادر بودم، دوستان بودند. هر شب را یک جا میخوابیدم و بیشتر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفی. شبهای سختی را میگذراندم.

لبنان شلوغ بود. خانهمان بمباران شده بود و خانوادهام رفته بودند خارج. از همه سختتر روزهای جمعه بود. هر کس میخواهد جمعه را با فامیلش باشد و من میرفتم بهشت زهرا که مزاحم کسی نباشم. احساس میکردم دل شکستهام، دردم زیاد و به مصطفی میگفتم تو به من ظلم کردی. البته نفسانی بود این حرفم. بعد که فکر میکردم، میدیدم مصطفی چیزی از دنیا نداشت، اما آنچه به من داد یک دنیا است.

مصطفی در همه عالم هست، در قلب انسانها. یادم هست یک بار که از ایران میآمدم، در فرودگاه بیروت یک افسر مسیحی لبنانی را با درجه بالا وقتی پاسپورتم را که به نام غاده چمران بود، دید و پرسید نسبتی با چمران داری؟ گفتم خانمش هستم. خیلی تحت تأثیر قرار گرفت. گفت: او دشمن ما بود، با ما جنگید، اما مرد شریفی بود. بعد آمد بیرون دنبالم. گفت: ماشین نیامده برای شما؟ گفتم: مهم نیست. خندید و گفت: درست است، تو زن چمران هستی.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۱۲
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی