حکایت زیبا(9)
يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۳۹ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
زنجیر_طلا
وارد حرم امام رضا علیه السلام شدم جوانی رادیدم که زنجیرطلا به گردن کرده بود متذکر حرمت آن شدم اودر جـواب گفت میدانم و به زیارت خود مشغول شد
ابتدا ناراحت شدم ، زیرا او سخنم را شنید ، و اقرار به گناه هم کرد ولی با بیاعتنایی دوباره مشغول زیارت شد بعد به فکر فرو رفتم کهالان اگر امام رضا علیه السلام ازبعضی از خلاف کاری های من بپرسد، نمی توانم انکار کنم و باید اقرار کنم
با خودم گفتم پس من در مقابل امام رضا علیه السلام وآن جوان در مقابل من اگر بدتر نباشم بهتر نیستم. بعداز چند لحظه همان جوان کنارم نشست و گفت حاج آقا! بهچه دلیل طلا برای مـرد حرام است. من دلیل آوردم و او قبول کرد
پیش خود فکر کردم چـون روح من در برابر امام رضا علیه السلام تسلیم شد خداوند هم روح این جـوان را در مقابل من تسلیم کرد. استاد قرائتی
۹۹/۰۳/۱۱