دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

سید مرتضی اوینی (46)

چهارشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۲۷ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

در حضور غربت یاران

سید دل پرخونی داشت، همراهانش با صدای «یارب»های او در نیمهشب

آشنا بودند. پاسی از شب که میگذشت، در انتظار صدای نالههای آوینی چشمانشان را باز میکردند مرتضی مرثیهسرا بود، دلی عاشورایی داشت قصه وصال، روح بیتابش را عاشق میساخت. یکبار در دوکوهه به او گفتم: شهید داوود یکبار در زمین خیس پادگان به زمین افتاد و گریه کرد وقتی علت گریهاش را پرسیدم، پاسخ داد:«یاد عباس (ع) افتادم که هنگام به زمین افتادن دست نداشت، حتماًخیلی سخت به زمین افتاده است. با شنیدن این سخن گریه مجال صحبت را از مرتضی گرفت، همانجا در پادگان نشست، ساعتها به یاد غربت عباسبنعلی (ع) و داوود گریست. گوئی پردههای غیب را از چشمانش گرفته بودند، داوود را در زمین صبحگاه میدید. لب به سخن گشود، داوود باید میرفت. برخاست،پا برجای گامهای داوود نهاد. مرتضی مردی آسمانی بود که پای بر خاک داشت.

منبع : کتاب هسفر خورشید.

راوی : برادر رضا برجی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۰۷
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی