دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

برادر احمد (28)

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۰۲ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

موجی از اشک و خون در فراق وزوایی

نزدیک اذان صبح روز دهم اردیبهشت، حاج احمد به محسن وزوایى دستور داد تا شش گردان نیروهاى تحت امر محور خود ـ محور عملیاتى محرّم ـ را روانه غرب کارون نماید.

به فرمان وزوایى، گردان‏هاى «مالک اشتر»، «ابوذر غفارى»، «حبیب بن مظاهر»، «سلمان فارسى»، «میثم تمار» و «مقداد»، به سوى جاده «اهواز ـ خرمشهر» به حرکت درآمدند.

نبرد، لحظه به لحظه شدت بیشترى می‏یافت و مقاومت سرسختانه دشمن نیز همچنان ادامه داشت. کار آنچنان سخت شده بود که حاج احمد سرانجام مجبور شد محسن وزوایى علمدار رشید خود را براى حل معضلات «گردان میثم»، که نیروهاى آن در حاشیه غربى جاده آسفالت اهواز ـ خرمشهر از همه سو زیر آتش شدید دشمن قرار گرفته بودند به آن منطقه بفرستد.

در قرارگاه فرعى نصر ۲، حاج احمد به شدت نگران وضعیت گردان‏هاى تحت امر محور عملیاتى محرم به فرماندهى محسن وزوایى بود، به ویژه وضعیت گردان‏هاى «مقداد» و «میثم» از هر حیث وخیم بود.

با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک‏تر از ساعات اولیه حمله شد، زیرا هواپیماهاى دشمن به محض سر زدن سپیده، بر فراز منطقه غرب کارون و سرپل تصرف شده توسط تیپ ۲۷ محمد رسول‏اللَّه‏ (ص) به پرواز درآمده و نیروهاى در حال تردد این تیپ را بی‏وقفه بمباران می‏کردند. شدت بمباران هوایى مواضع تیپ ۲۷ محمد رسول‏اللَّه‏ (ص) توسط میگهاى عراقى، به هیچ روى توصیفشدنی نیست.

از سوى دیگر، پاتک‏هاى سنگین لشکرهاى مجهز زرهى و مکانیزه دشمن نیز، مزید بر علت شده بودند. هر چه هوا روشن‏تر می‏شد، دشمن بر شدت و سنگینى حجم پاتک‏هاى خود مىافزود. وضعیت آنقدر دشوار شده بود که بعدها، در یکى از «جنگ نوشته»‌‌هاى سپاه، در توصیف آن از جمله آوردند: «... زیر فشار پاتک‏ها و آن آتش حجیم دشمن، اگر زمین دهان باز مى‏کرد، بچه‏ها در آن فرو می‏رفتند، ولى احدى به فکر عقب‏نشینى نبود».

تا آن ساعت تمام ثقل نبرد بر محور عملیاتى تیپ ۲۷ محمد رسول‏اللَّه (ص) قرار گرفته بود و تمامى فشار «روحى ـ عصبى» خُردکننده مسئولیت مدیریت و فرماندهى چنین نبرد سهمناکى، بر گرده حاج احمد سنگینى مى‏کرد.

حوالى ساعت ۳۰: ۹ دقیقه صبح، در کنار جاده اهواز ـ خرمشهر، سردار رشید اسلام محسن وزوایى همچنان براى رهایى «گردان میثم» از زیر چتر آتش دشمن در تلاش بود با انفجار گلوله توپى در کنار او...

«... دیدیم عباس شعف، فرمانده «گردان میثم» می‏خواهد با حاج احمد صحبت کند. حاج همت گفت: حاج احمد سرش شلوغ است، کارت را به من بگو... شعف گفت: نه! باید مطلب را به خود حاجى منتقل کنم. همین موقع حاج‏احمد گوشى بی‏سیم را از همت گرفت... صداى شعف را شنیدیم که گفت: حاج‏آقا!... آتش سنگین... آقا محسن... صداى گریه‏اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند. دیدیم توى صورت سبزه حاج‏احمد، موجى از خون دویده. گوشى بى‏سیم را توى مشت خودش فشرد. چشم‏هاى حاجى به اشک نشستند. یک نفس عمیقى کشید و زیر لب گفت: محسن... خوشا به سعادتت!

بعد هم دستور داد جسد شهید وزوایى را، طورى که باعث جلب نظر و خداى ناکرده تضعیف روحیه نیروهاى حاضر در خط نشود، سریع به عقب منتقل کنند».

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۰۶
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی