دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

پدر موشکی ایران(26)

سه شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۴۷ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
ازدواج
ابتدا پدرم با ازدواجم موافق نبود.آن روز من و بابا پیاده رفتیم مسجد. می گفتند: من دوست ندارم از هم جدا شویم، صبر کن. به او گفتم که بابا، خود شما به من یاد دادید که آموزه های دینی را سرمشق زندگی ام قرار دهم، من احساس می کنم که الان شرایط فراهم است و باید ازدواج کنم. دقیقا یادم است داشتیم در پارک صحبت کردیم. بعد ایشان استخاره کردند. پیش علمای قم رفتند- ایشان به خاطر کارشان قم زیاد می رفتند- دیدم خوشحال آمدند خانه و گفتند: استخاره کردم و متن شرح استخاره در کاغذی نوشته شده بود که در دست داشتند و همیشه هم دستشان بود که متذکر شده بود: از این بهتر، دیگر قسمت نمی شود؛ سریع اقدام کنید.
یادم است روز نامزدیمان که مقارن با سالروز تولد آقا امام رضا (ع) بود، پدرم خیلی با من صحبت کردند و خیلی دعایمان کردند. حتی دست نوشته هایشان هم هست، که در این زمینه برایم نامه می نوشتند. از آن به بعد بسیار خوشحال بودند و هر دفعه که همسرم را می دیدند، ارتباطشان خیلی بهتر می شد.طوری شد که ایشان را مثل پسر خودشان دوست داشتند و زمان ازدواج هم همین طور.
وقتی پدرم پدربزرگ شد
موضوع را زمانی به بابا گفتم که مادرم مسجد بودند، به خصوص وقتی که فهمیدند پسر است، خوشحال تر شدند، می گفتند: این پسر باید عالم دینی بشود. بابا چنین دید بازی داشتند. در فامیلمان هیچ فرد روحانی نداریم. بابا هم خیلی روحانیت را دوست داشت، می گفت ان شاءالله این پسرت مرجع تقلید شود.
قشنگ یادم است که یک روز خانه بودیم، پدرم هنوز از سرکار برنگشته بود، بعد ساعت ده، یازده شب رسید، خیلی خسته بودو حتی نمی توانست از خستگی جواب سوال های مارا بدهد اما هنوز لباس هایش را درنیاورده بود. با زهرا خواهرم و محمدطاها کلی بازی کرد. رفتند توی اتاق پذیرایی در را هم بستندو کلی بازی کردند و محمدطاها بابا را رها نمی کرد. بابا یواشکی فرار می کرد که فقط یک دقیقه بتواند لباسش را عوض کند.علاقه اش به بچه ها خیلی زیاد بود، با آنها خیلی بازی می کردند، طوری که تا مدتی بعد از شهادت پدر اگر به محمدطاها می گفتیم باباجان چه کار می کند؟ هنوز پاهایش را تکان می داد و شور و هیجان اوج می گرفت. همیشه بابا محمدطاها را می گذاشت روی پاهایش و با او بازی می کرد و محمدطاها مدتها یاد آن بازی ها در ذهنش مانده بود و عکس های پدرم را که می دید، آن چیزها برایش تداعی می شد.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۳۰
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی