دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

با سرباز ولایت در مکتب سلیمانی(17)

دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۳۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

با سپهبد سلیمانی در مکتب مقاومت

 

با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک برویم. با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم.

وقتی رسیدیم ایشان را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه میخوانند. بعد از سلام و احوالپرسی به ما گفت: من به منزلمیروم شما هم فاتحه بخوانید و بیایید. بعد از قرائت فاتحه به منزل پدریایشان رفتیم. برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت کرد و گفت: اینمطلبی را که می گویم جایی منتشر نکنید.

گفت: همیشه دلم می خواست کف پای مادرم را ببوسم ولی نمی دانم چرا این توفیق نصیبم نمی شد....

آخرین بار قبل از مرگ مادرم که اینجا آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر می کردم حتماً رفتنی ام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد. سردار در حالی که اشک جاری شده بر گونههایش را پاک می کرد، گفت: نمی دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۲۹
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی