دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

ستاره های هدایت (31)

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۴۱ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

عملیات رمضان بود و هوا گرم. بچه ها مثلثی ها را گرفته بودند. حاج امیر افراسیابی و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بودند . حاج امیرگفت: من تشنه ام، کسی آب دارد به من بدهد؟، یکی از بچه ها که در قمقمه اش به جای آب، ساندیس ریخته بود، گفت: آب چیه حاجی، آبمیوه بهت می دهم. حاج امیر تا اسم آبمیوه را شنید ،گفت: قربان لب تشنه ات یا علی اصغر(ع)، در کربلا آب پیدا نشد، اینجا چه کربلائیه که تو به من آبمیوه میدهی.
این را که گفت، اشکش سرازیر شد و رو به آسمان کرد وگفت: خدایا می شود همین طور که من دارم آب را می خورم ، یک ترکش بخورد به اینجا - با انگشت به گردنش اشاره کرد- و من فدائی علی اصغر امام حسین(ع) بشوم؟ چند لحظه بعد ناگهان گلوله خمپاره 60 به زمین خورد. گرد و خاک که نشست، همه دیدند حاج امیر تیر خورده و درست از همان جایی که دست گذاشته بود خون جاری شده است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۲۶
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی