دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

ستاره های هدایت (2)

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۰۶ ق.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم 

همسر جانباز حسین آملی
سید با برادرم همرزم بود و همدیگر را از زمان جنگ می‌شناختند. آقای آملی سال ۱۳۶۳ جانباز شد و یکی از برادرهایم سال ۱۳۶۶ به شهادت رسید. ارتباط خانوادگی با همدیگر داشتیم و به خانه‌های هم رفت‌وآمد می‌کردیم. ایشان سال ۱۳۷۳ به خواستگاری‌ام آمد و چند سال بعد ازدواج کردیم.
پس زمانی که از شما خواستگاری کردند جانباز بودند؟

بله، وقتی بحث خواستگاری پیش آمد من دبیرستانی بودم. اوایل خیلی موضوع را جدی نگرفتم ولی بعد دیدم ایشان از طریق مادر و خواهرشان پیگیر خواستگاری هستند. چنین مواردی معمولاً با مخالفت خانواده‌ها روبه‌رو می‌شود. خودم سید را قبول کرده بودم ولی خانواده‌ام مخالف بودند. بالاخره به سختی قبول کردند تا ما با هم ازدواج کنیم. به دلیل مخالفت خانواده، سه سال طول کشید به سید جواب مثبت بدهیم. سال ۱۳۷۶ با هم عقد کردیم. آقای آملی از سال ۱۳۶۳ قطع نخاع شده بود و یک پایش را هم از دست داده بود. بعداً در سال ۱۳۸۸ به خاطر دیابت آن یکی پای سید را هم قطع کردند.

شما می‌دانستید ازدواج با یک جانباز سختی‌هایی دارد. با چه هدفی با ایشان ازدواج کردید؟
من تمام این‌ها را پذیرفته بودم و خیلی دوست داشتم با یک جانباز و خصوصاً شخص ایشان ازدواج کنم. اوایل، چون به کارهایشان وارد نبودم کمی برایم سخت بود. تجربه نداشتم و بلد نبودم چطور به کار‌های یک جانباز برسم.الان خیلی زندگی خوبی داریم و از زندگی‌مان راضی هستیم.
زندگی ما برای هیچ شخصی قابل درک نیست. حتی یکی دیگر از همسر‌های جانبازان قطع نخاع هم نمی‌تواند زندگی‌مان را درک کند. شرایط هر جانباز با جانباز دیگر فرق می‌کند. افراد عادی که اصلاً نمی‌توانند درک کنند. 
آقای آملی از سال ۱۳۸۱ به بعد بیماری‌هایش شدت پیدا کرد. در همین سال مشکلات کلیوی‌اش شروع شد و ما سال ۱۳۸۶ به آلمان رفتیم. کلیه و مثانه ایشان را درآوردند و الان امکان رفتن به برخی مکان‌ها برایمان وجود ندارد. مسافرت می‌رویم ولی خیلی کم و معدود برایمان پیش می‌آید تفریحاتی مثل رفتن به جنگل و پارک داشته باشیم. آقای آملی دائم بیمارستان است و در سال چهار یا پنج بار برای درمان به تهران می‌آییم و حداقل یک ماه بستری هستند. زندگی‌مان بیشتر به این شکل می‌گذرد. خانه هم که هستند یک روز در میان برای دیالیز می‌روند و عملاً جایی نمی‌رویم. 

 شاید من دوست داشته باشم یک شب خانه خواهرم بمانم، ولی خودم را از قید این کار‌ها رها کرده‌ام. اخلاق خوب آقای آملی تمام این چیز‌ها را جبران می‌کند. ایشان آنقدر شوخ‌طبع و خوش‌صحبت هستند که اصلاً آرزو نمی‌کنم کاش مثلاً امشب خانه یکی از اقوام بودم. چنین آرزو‌هایی برایم بی‌معناست. من یک افق بالاتری را نگاه می‌کنم.
. آقای آملی جسم‌شان مجروح است ولی روح‌شان بیمار نیست بلکه کاملاً سالم و زیباست. ایشان روح بسیار بزرگی دارد. همه می‌گویند هر کس دیگری جای آقای آملی بود آنقدر بانشاط نمی‌ماند. به قدری روحیه شان بالاست که فکر نمی‌کنید با کسی که بدنش مجروحیت دارد زندگی می‌کنید.
ایشان انسان باایمانی است. سید هم که هستند و خدا توجه ویژه‌ای به او کرده است. ما هر چه داریم از خدا و اهل بیت (ع) داریم و مدیون خون شهدا هستیم. انسان اگر بخواهد فقط به دنیا نگاه کند شاید خیلی زود خسته شود و بِبُرد ولی اگر هدف بالاتری داشته باشد و آن دنیا را نگاه کند باید از دنیا بِبُرد و ما هم از دنیا بریده‌ایم.
چند روز پیش حال ایشان خیلی بد شد و من خیلی گریه می‌کردم، یکی از دوستان گفت: تو چرا اینقدر گریه می‌کنی؟ گفتم اگر آقای آملی نباشد هدف من سد می‌شود و دیگر نمی‌توانم خدمت کنم. گفتم من به خاطر خودم گریه می‌کنم نه آقای آملی
ما باید همیشه کنار هم باشیم و نمی‌توانیم لحظه‌ای از هم جدا شویم. یا من باید خانه باشم یا ایشان باید همراهم باشد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۱۲
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی