ستاره های هدایت (1)
بسم الله الرحمن الرحیم
کبرای امریکایی را با موشکانداز ساخت خودشان منهدم کردم
در اولین رویارویی مستقیم نظامی ایران و امریکا چه اتفاقی افتاد؟
عصر روز ۱۶ مهرماه ۱۳۶۶ شهید مهدوی به عنوان فرمانده ناو گروه به همراه معاونش شهید بیژن گرد و سکاندارشان شهید آبسالان با قایق طارق که بدنه فلزی داشت حرکت کردند. من و شهید محمدیها، رسولی و مظفری در یک قایق دیگر و شهید توسلی، شهید شفیعی، شهید مبارکی و شهید باقری هم با قایق سوم راه افتادیم. البته باقری در آن ماجرا مجروح شد و ۳۰ سال بعد در جریان حمله تروریستی به رژه نیروهای مسلح در اهواز به شهادت رسید. عملیات را با نام رمز حضرت زهرا (س) آغاز کردیم. یادم است آن روز دریا را سکوت فراگرفته بود. ابتدا به جزیره فارسی رفتیم و کمی توقف داشتیم، نماز را خواندیم و برخی وسایل مورد نیاز را برداشتیم. سپس کنار یک بویه (چراغ دریایی) رفتیم و لنگر انداختیم. بعدها فهمیدیم که آواکسهای امریکایی که آن زمان در خدمت سعودیها بودند، ما را شناسایی میکنند. از طرفی مکالمات بیسیم هم شنود شده بود. امریکاییها از قبل به دنبال شخصی به نام نادر مهدوی میگشتند که در جریان بریشتون ضربه بدی به آنها زده بود. خلاصه موقعی که کنار بویه لنگر انداخته بودیم، ناگهان شش فروند هلیکوپتر پیشرفته کبری به نام MS۶ ما را محاصره کردند. از خصوصیت این بالگردها این بود که سر و صدای کمی داشتند. آنقدر کم صدا که وقتی بالای سرمان ظاهر شدند متوجه حضورشان شدیم. خلاصه درگیری شروع شد. نادر روی قایقش مسلسل دوشکا داشت با آن به اولین کبرای دشمن شلیک کرد. کبرا هم آنها را به رگبار بست. در تبادل آتش آبسالان به شهادت رسید و مهدوی و گرد هم مجروح شدند. از آن طرف خلبان بالگرد امریکایی، چون مهدوی به سمتش شلیک کرده بود کنار کشید و در همین حین من موشک استینگر را به سمت بالگرد دومشان شلیک کردم. با اصابت موشک به هدف، کبرای امریکایی متلاشی شد.
وقتی با آمدن بالگردهای امریکایی غافلگیر شدیم، من و شهید محمدیها که نیروی پدافند هوایی بودیم سریع موشکانداز استینگر را آماده کردیم. به دلیل شدت درگیری قایق ما ملتهب بود و تکان میخورد. محمدی کمرم را گرفت تا مسلطتر باشم. نشانه گرفتم و به محض اینکه با شلیک دوشیکای مهدوی بالگرد امریکایی کنار کشید، من بالگرد دوم دشمن را هدف گرفتم و شلیک کردم. زیر نور مهتاب دیدم که موشک به این بالگرد خورد و با سه خدمهاش، یک خلبان، کمکخلبان و تیربارچی به یکباره منهدم شد و تکههایش روی آب افتاد
برای لحظهای باقی بالگردها پراکنده شدند، اما خیلی زود دوباره به طرف ما شلیک کردند. هم با مسلسل میزدند و هم با راکت. میخواستیم موشک دوم را آماده کنیم که فرصت پیدا نکردیم. ناگهان بارانی از گلوله به سمتمان آمد. وقتی قایق ما را هدف قرار دادند کف قایق دراز کشیدیم. گلولهها از هر طرف میباریدند. دو گلوله تیربار تقریباً به یک نقطه پای راستم (کمی بالاتر از پاشنه) اصابت کرد. شهید محمدیها در همین لحظه به شهادت رسید. بلافاصله یک راکت نیز به قایق ما اصابت کرد که با توجه به جنس فایبرگلاسی قایق ما، منهدم شد و همگی به داخل آب پرتاب شدیم.
دستها و صورتم هم سوخت، اما فقط مجروحیت نبود. میتوانم بگویم برای لحظاتی شهید شدم! چون روحم از بدنم جدا شد و از بالا جسمم را میدیدم که روی آب شناور است. دوستانم شهیدان توسلی، محمدیها، آبسالان، شفیعی و مبارکی را دیدم که در دالانهایی از نور قرار دارند. این دالانها از آسمان تا دریا آمده بود. آنها در سکوت انتظارم را میکشیدند. در همین لحظه تمام زندگیام مثل یک فیلم از جلوی چشمم عبور کرد و در آخر چهره دختر دو سالهام را دیدم که با مقنعه مقابلم بود. یک ندایی به من گفت: میخواهی بیایی یا میمانی. دیدن چهره دخترم من را نگه داشت. گفتم میخواهم بمانم. همان ندا گفت: برمیگردی، اما با ابتلائات. یعنی در سراسر زندگیات امتحانات مختلفی خواهی شد. در همین لحظه دالان نور خاموش شد و دوستان شهیدم رفتند و من هم روی آب بهوش آمدم. بالگردهای امریکایی ولکنمان نبودند. من بودم و مظفری و رسولی و باقری. همگی مجروح و با بدنهای سوخته. ما سعی میکردیم خودمان را به بویه (چراغ دریایی) برسانیم و بالگردها مانع میشدند. هر بار که به سمت ما یورش میآوردند، زیر آب میرفتیم و دوباره بالا میآمدیم. نهایتاً یک شناور امریکایی آمد و ما را اسیر کرد. فقط مظفری توانست خودش را به بویه برساند که او را هم از آنجا آوردند. مهدوی و گرد را هم از داخل قایقشان به اسارت بردند.
همان اول کار که شناورشان خودش را کنار من رساند، یک سرباز امریکایی دستش را دراز کرد و موهایم را گرفت. مدتی که در منطقه بودم موهایم را کوتاه نکرده بودم. بلند شده بود و او هم موهایم را گرفت و صورتم را محکم به بدنه قایق کوبید. بینیام بد جوری شکست. بعدها در تهران عمل کردم، اما شدت شکستگی باعث شد عمل موفقی نباشد. خلاصه ما را به ناو فرماندهیشان منتقل کردند. روی عرشه ناو هر چهار نفر را زیر نور پروژکتورها خواباندند و بعد به قسمت زیر عرشه که درمانگاه بود انتقالمان دادند.
شهیدان مهدوی و گرد را هم دیدید؟
نه من اصلاً آنها را ندیدم. فقط زمانی که به تهران برگشتیم، دیدم از هواپیما دو تابوت را هم پیاده کردند که گفتند پیکر شهیدان مهدوی و گرد است
بالگردهای امریکایی ولکنمان نبودند. من بودم و مظفری و رسولی و باقری. همگی مجروح و با بدنهای سوخته. ما سعی میکردیم خودمان را به بویه (چراغ دریایی) برسانیم و بالگردها مانع میشدند. هر بار که به سمت ما یورش میآوردند، زیر آب میرفتیم و دوباره بالا میآمدیم. نهایتاً یک شناور امریکایی آمد و ما را اسیر کرد