خاطراتم (25)
بسم الله الرحمن الرحیم
اوایل دی ماه بود که نیروی جدید آمدند ما منطقه را تحویل انها دادیم برای استراحت و سرکشی به خانواده راهی شهر کرمانشاه شدیم صبح بعد از تحویل دادن منطقه آمدیم ستاد منطقه ریجاب ماشین آماده بود سوار شدیم قبل از غروب آفتاب وارد کرمانشاه شدیم بعد از ورود به ستاد مستقیم هدایت شدیم سمت اسلحه خانه اسلحه ها را تحویل دادیم بچه های کرمانشاه رفتند سراغ پدر و مادر و خانواده یشان ؛ مرادی و سینا و اصرار کردند تا با آنها بروم قبول نکردم
من ماندم تنها چرخی داخل ستاد زدن یادم افتاد آخر مهرماه بود با دوستانم آمدیم من و با بچه های کرمانشاه رفیق شدم با انها گروهی را راهی ریجاب شدیم در نتیجه از بچههای محل جدا شدم الان بچههای کرمانشاه هم رفتند دوستان محله هم نبودم تنها شده بودم
مصطفی متین فر مسئول ستاد بود به ایشان گفتند بیش از ۲ ماه است که از خانه دورم یه سری برم تهران دیداری تازه کنمم قبول کرد و فردای آن روز نامهای به من داد و گفت بروم ستاد منطقه ۷ کرمانشاه واقع در خیابان فردوسی بالاتر از میدان آزادی
رفتم آنجا نامه را دادم پایان ماموریت ای به من دادند و ۵۰۰۰ تومان پول دادند
گفتم این پول برای چیه
گفت پول توجیبی دستت خالی نباشه پایان ماموریت رو گرفتم وبا پول گذاشتم توی ساک
از ستاد منطقه ۷ خارج شدم توی بازار نان برنجی خریدم یکسره راهی گاراژ شدم اتوبوس آماده بود دنبال مسافر میگشت سوار شدم شب رسیدم تهران
وارد خانه شدم استقبال مادر و اهل خانواده فراموش نشدنی است بر خوردها نشان میداد که باور کرده اند که من بزرگ شده ام پسر کوچک خانواده اولین بار مسافرت تنهایی ان هم میدان جنگ