دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

رضای غریب (14)

چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۴۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

رضای غریب(14)

محمّدابراهیم همّت؛ فرماندهی سپاه 11 قدر شرح آخرین دیدارش با رضا چراغی را اینگونه بیان کرده است:

«... آن شب پیش ما ماند و دو، سه ساعتی خوابید. اذان صبح روز 25 فروردین[62] که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی را که در ساکاش داشت، از آن درآورد و پوشید. با تعجّب پرسیدم: آقا رضا، هیچ وقت شلوار نو نمیپوشیدی، چی شده؟ با لبهایی خندان به من گفت: با اجازهی شما، میخوام برم خط مقدّم. گفتم: احتیاجی نیست که بری اون جلو، همینجا بیشتر به شما نیاز داریم. ناراحت شد. به من گفت: حاجیجان، میخوام برم جلو، وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم. الآن اونجا، بچههای لشکر خیلی تحت فشار هستند.

در همین اثناء از طریق بیسیم مرکز پیام، خبر رسید که لشکر 1 مکانیزهی سپاه چهارم بعثیها، پاتک سختی را روی خط دفاعی بچههای ما انجام داده. رضا رفت جلو. چند ساعت بعد خبر دادند: فرمانده لشکر 27 محمدرسولالله(ص) در خط مقدّم دارد با خمپاره شصت، کماندوهای بعثی را میزند. همین خبر، نشان میداد وضعیت آنجا برای بچههای ما تا چه حد وخیم شده. گوشی بیسیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی.

مدام میگفتم: رضا، رضا، همّت ـ رضا، رضا، همّت!

ناگهان یک نفر از آن سر خط گفت: حاجیجان، دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا!... و من فهمیدم رضا شهید شده.

به این ترتیب انتظار طولانی رضا به سرآمد و او همانطور که آرزو داشت به یاران شهیدش ملحق شد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۰۳
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی