خاطراتم (18)
بسم الله الرحمن الرحیم
حمید یکی از بچه های شیراز که پدر هم نداشت مدتی است مرخصی نرفته بود و از خانه اطلاع نداشت نامه دیر دیر میآمد ما به حمید فشار آوردیم خواهش کردیم برود به مادرش سر بزند حمید در نهایت تسلیم شد رفت بعد از سه روز برگشت همه تعجب کردیم معترض شدیم فکر کردیم حمید نرفته حمید در مقابل اعتراض ما قسم خورد که رفته مادرش را دیده و گفتیم پس چرا زود برگشتی گفت رفتم مادر در را برویم باز کرد به واسطه چای و میوه پذیرایی کرد ۲۰ دقیقه با هم صحبت کردیم از من سوال کرد حمید برای چه آمده ای گفتم مادر دلم برای تو تنگ شده بود گفت من هم همینطور ولی حمید جان جبهه به تو بیشتر احتیاج دارد پاشو برو ساکم را برداشت تا دم در همراهیم کرد در را پشت سرم بستم یعنی به خدا سپردم تو را
مادر می داند اگر اجل من سر برسد چه پیش او باشم چه نباشم خواهم رفت و اگر اجل من نرسیده باشد حمید یکی از بچه های شیراز که پدر هم ندارد مدتی است مرخصی نرفته بود و از خانه اطلاع نداشت نامه دیر دیر میآمد ما به حمید فشار آوردیم خواهش کردیم برود به مادرش سر بزند حمید در نهایت تسلیم شد رفت بعد از سه روز برگشت همه تعجب کردیم معترض شدیم فکر کردیم حمید نرفته حمید در مقابل اعتراض ما قسم خورد که رفته مادرش را دیده و گفتیم پس چرا زود برگشتی گفت رفتم مادر در را برویم باز کرد به واسطه چای و میوه پذیرایی کرد ۲۰ دقیقه با هم صحبت کردیم از من سوال کرد حمید برای چه آمده ای گفتم مادر دلم برای تو تنگ شده بود گفت من هم همینطور ولی حمید جان جبهه به تو بیشتر احتیاج دارد پاشو برو ساکم را برداشت تا دم در همراهیم کرد در را پشت سرم بستم یعنی به خدا سپردم تو را
مادر می داند اگر اجل من سر برسد چه پیش او باشم چه نباشم خواهم رفت و اگر اجل من نرسیده باشد چه در دل آتش باشم و چه در کنارش کسی نمیتواند دلیل مرگ من بشود چه در دل آتش باشم و چه در کنارش کسی نمیتواند دلیل مرگ من بشود