برادر احمد (17)
بسم الله الرحمن الرحیم
گفت شما برای این گنگره هزار شهید مریوان آمدید؟ گفتیم بله. گفت خاطره دارم میخواهید از احمد برایتان بگویم؟ در مغازه را بستیم و دوربین را کاشتیم.
گفت روزی که اینها وارد شدند(نیروی اعزامی همراه حاج احمد متوسلیان روزهای اول اغتشاش در کرستان) اتفاقی پیش آمد و درگیری بین مردم و مغازه کناری ما پیش آمد که یکی از پاسدارهای احمد سیلیبر گوش او زد. خیلی ناراحت شدیم گفتم فردا میروم به فرمانده آن شکایت میکنم و همه به من خندیدند گفتند توبروی پیش فرمانده شان شکایت کنی؟
اصرار داشتم که بروم، فردای آن روز رفتم جلوی در پادگان و برخورد کردم با این شخصیت، گفتم میخواهم فرمانده شما را ببینم احمد امد جریان را تعریف کردم، میزی تشکیل داد و پاسدار را صدا کرد، آن پاسدار از60 نفری بود که وصیت نامه نوشتند و آمدند همراهش با دشمن بجنگند و کشته شوند، کردستانی که رعب و وحشت در دل هر کسی میانداخت، احمد آدمینبود که هرکسی را به عنوان نیرو قبول کند، تک تک انتخاب میکند و جگر و جنم آنها را میبیند و اگر این کاره بودند میبرد. کسی را میبرد آنجا که در صحنه عمل خط برایش بشکند.
آن پاسدار را صدا کرد و آقای کُرد هم نشسته بود، قرآنی روی میز بود و آن را برداشت و گفت این ما و شما و این قرآن حکَم، دست را روی آن بگذار و داستان را تعریف کن، متوجه شد که پاسدار روی خشم و بیهوده در گوش شخص زده است و گفت عزیزم نباید میزدی، دژبان آقا را به زندان ببرید، رفیق ما وقتی این صحنه را دید گفت خیلی فیلم بازی میکنند، مگر میشود چنین چیزی که نیروی خودش را زندانی کند، بیرون آمدم و فکر کردم این ماجرا دروغی است و از بومیها پیگیری کردم دیدم پاسدار را در سلول کنار سلولی که برای کوموله و دموکرات است زندانی کردند،عزیزی هست که این اتفاق برایش پیش آمده، عزیزی که 48ساعت به خاطر کاری که کرد در زندان ماند، این خبر در محله ما پیچید و ایمان آوردم آن چیزهایی که میگویند روح مسیحایی و روح رسول اللهی این ها هستند. قوای واقعی محمد(ص)هستند