دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

رضای غریب (9)

جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۲۹ ق.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

هنگامی که جنازهی رضا چراغی داخل قبر گذارده شد، اتفاقی افتاد که فاطمه؛ خواهر رضا چراغی آن را اینگونه روایت کرده است
«... موقعی که پدرم پیکر رضا را داخل قبر گذاشت صورت رضا را بوسید و از داخل قبر بیرون آمد. بعد از چند وقت رضا را در خواب دید
که روی گونهاش چیزی مثل ستاره میدرخشید. پدرم در خواب از رضا پرسیده بود: آن چیست که روی صورتت میدرخشد؟ رضا گفت: وقتی که شما مرا  داخل قبر گذاشتی و صورتم را بوسیدی، یک قطره از اشک چشمت به روی صورتم افتاد و این؛ همان قطره اشک است که میدرخشد.» 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۹
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی