دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

هدیه های شعبانیه(22)

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۵۳ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

رفت پیش یک دعانویس شکایت داشت گفت : آقا برای من یه دعا بنویس تا از شر این شوهرم نجات پیدا کنم شب موقعی که میاد خونه مثل سگ میمونه , منو کتک میزنه , زندگیمو به آتیش کشیده هر کاری می کنم فایده نداره , روز خوش ندارم

راستش اگه یه دعا بنویسی آروم بشه ممنون میشم خانمه گفت ,گفت, گفت

دعا نویس نگاه کرد , نگاه کرد , نگاه کرد آخر سر بهش گفت :برای تو یه دعا دارم آب روی آتیشه ولی یه شرط داره برای دعای تو, دوتا دونه تار موی سیبیل یه ببر رو می خوام

زن نگاه کرد گفت :سیبیل ببر من از کجا بیارم؟

دعانویس گفت :توی این کوهستان نزدیک ما ببری زندگی میکنه برو دوتا تار مو از سبیلش و بکن برای من بیار

خانم نگاه کرد گفت : من چه جوری برم اونجا , با ببر وحشی من کار ندارم

 دعا نویس گفت تو زندگی تو میخوای , منم تار موی سیبیل ببر رو می خوام

هیچی بیچاره از خونه دعانویس اومد بیرون رفت تو فکر چه کار بکنم همین اینجوری که فکر میکرد پیش خودش گفت خب ببر گوشت میخواد من بهش گوشت میدم یواش یواش باهاش رفیق میشم راضیش میکنم تا سیبیلشو در اخیتار من بگذاره

اومد خونه یه مقداری گوشت تهیه کرد و راه افتاد بمیر و بمیر و خسته و کوفته خودشو رساند به کوهستان ؛گوشت و انداخت و فرار کرد و اومد سمت خونه

فردا یه تیکه گوشت دیگه ولی با ترس کمتر

روزهای بعد با ترس کمترتا یه هفته دو هفته هر دفعه که میرفت ترسش کمتر میشد یواش یواش رسید به جایی که دیگه اصلا نترس نداشت

از اون طرف ببره متوجه شد بود یه نفر میاد گوشت میزاره میره

ببرم هم خاطر جمع شده بود منتظر میشد تا این خانم گوشت بیاورد و برود بخورد خانم دید ببر کاری با او ندارد ببر هم دید این فقط گوشت میاره

خانم آروم نشست گوشت و گذاشت وببر هم نشست گوشت را خورد و رفت روز بعد با چاقو گوشت را خورد کرد گذاشت جلوی ببر؛ ببر هم امد نشست و خورد  یواش یواش رفاقتشون به جایی رسید که گوشت و خورد می کرد توی دهن ببره میگذاشت ببر هم  میخورد به اینجا رسید که میومد چهارزانو میزد می نشست گوشتو خورد می کرد وببر سرش رو دامن زن میگذاشت  و می خورد تو همین حین دوتا دونه تار مو از سیبیلش ببر را کند بعد آورد داد به دعانویس ,دعانویس تار مو روگرفت , نگاه کرد  انداخت توی آتیش

زن دادش رفت بالا گفت: نزدیک ۶ ماه طول کشید جونم گذاشتم پولمو گذاشتم تا تونستم این تار موها را بیارم تو الان به این سادگی انداختی توی اتش  زن تا میتوانست غر زد

 دعانویس گذاشت این خانوم هرچی اعتراض داشت بگه اعتراض که تموم شد رو کرد به خانم گفت :ببینم تو موفق شدی یک ببر وحشی رو رامش کنی به اندازهای که سیبیلشو بکنی در حالی که اون ببر اصلاً به تو نیازی نداشت تو موفق شدی و اونو به چنگ بیاری چطور نمیتونی شوهرت که به تو نیاز داره حرف تو رو میفهمه از تو ترسی نداره اون را بدست بیاری

بعضی ها انچه دم دست دارند را راحت از دست می دهند

http://dahmadpoor.blog.ir/

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۸
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی