دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

خاطراتم (11)

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۳۳ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

چند وقتی بود توی پشتیبانی کرمانشاه مشغول بودم انجا کمک میکردم بعد از چند روز لباس هایم کثیف شده بود بنا گذاشتم که بشورمش رفتم توی رخت شور خانه لباس ها رو بشورم لباسهای اول خیس کردم بعد پودر ریختم رویش و شروع کردم به چنگ زدن به سبک مادرم ؛ لباس های نظامی کلفت است چنگ زدن آنها هم مشکل چند بار که چنگ زدم احساس کردم پوست روی دستم می سوزد با آب کفهای آن را شستم نگاه کردم دیدم روی دستم سرخ  شده  و میسوزد

داشتم لباسها را نگاه می کردم و اطراف هم نگاه می کردم دیدم چند تا از این نیروهای افغانی مشغول لباس شستن هستند من هم به سبک آن ها لباسهایم را شستم آنها سنگی دستشان بود با سنگ روی لباس آرام می کوبیدند لباس را از این رو به اون رو؛ لایه های آن را تغییر می دادند و مرتب مشغول بودند و من هم مشغول شدم بعد از این که یه مقداری لباسها رو کوبیدم لباسها لایه به لایه کردم بعد لباس ها را آب کشیدم بردم بردم روی طناب پهن شان کردم و رفتم تو اتاق خودم و کنار علاالدین نشستم دستم می سوخت از خودم شکایت داشتم فکر کردم به تمام مدتی که پشت سر گذاشتم اولین باری بود که لباس می شستم مادر من زمستان و تابستان لباس های من و برادرها و خواهرانم را میشست یاد ندارم که شکایتی کرده باشد من لباس خودم را شسته بودم دستم را نگاه می کردم شکایت میکردم یاد مادرم افتاده بودم

حقیقتا جبهه دانشگاه بود گاهی درس را به ما میفهماند و گاهی نشانمان میداد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۸
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی