دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

با صیاد دلها در نهضت خاطره گویی(5)

دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۵۳ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

همسر شهید

ما پسر عمو، دختر عمو بودیم. هفده ساله بودم که مرا برای او- که ۲۵ ساله بود-خواستگاری کردند.آن زمان، افسر جوانی بود که در ارتش خدمت می کرد

عمویم گفت:«زندگی با یک سرباز سخته. آن هم فردی مثل علی که زندگی ساده ای داره.» برای پدرم، پاکی و نجابت داماد آینده اش مهم بود نه تامین رفاه من؛ همان چیزی که در وجود علی بود،

 علاوه بر این ها، تقوایی در وجود علی بود که تشخیص آن برای دخترها به سادگی امکان پذیر بود؛ آخر او، به هیچ دختری نگاه نمی کرد

این تقوا و پاکی و نجابت را در آن دوران-که واقعا گوهر کمیابی بود-پدرم نیز به خوبی در جای جای زندگی پسر برادرش دیده بود.

هر چه از ازدواج مان می گذشت، این حقیقت برایم روشن و روشن تر می شد و با پیروزی انقلاب، به اوج خود رسید. نماز شب اش ترک نمی شد، هر روز صبح دعای عهد می خواند و آرزوی بزرگش این بود که سرباز امام زمان(عج) باشد. حضرت امام خمینی(ره) دستورات ده گانه ای را برای خودسازی داده بودند که روزه ی دوشنبه و پنجشنبه یکی از آن ها بود و علی تا آخرین روز حیات پر برکت اش مقید به انجام آن بود.

معتقد بود اگر وضو گرفتی و نماز حاجت نخواندی، به خودت جفا کردی.

نصیحتمان می کرد که مبادا وقت مان را بیهوده تلف کنیم. همه می دانند که او در طول سال های جنگ، چه نقش کلیدی و موثری در پیروزی های رزمندگان اسلام داشت، اما باور کنید هیچ وقت در خانه، حرفی از آن ها به میان نمی آورد

زندگی اش وقف جنگ بود. در این سال ها، پنج بار مجروح شد و شاید خیلی ها ندانند که او ۲۲ ترکش در بدن داشت. اصلا مثل بقیه ی مردم زندگی می کرد؛ راحت و عادی به مسجد می رفتیم، توی بازار قدم می زدیم، خرید می کردیم و به مهمانی می رفتیم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۵
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی