دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

رضای غریب (2)

جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۳۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
کافی شاپ در میدان جنگ
با گروهی از دخترها برای کمک به عنوان امدادگر به اهواز رفته بودیم در بیمارستان مشغول بودم که خانم آقای ممقانی مسئول بهداری تیپ ۲۷ با من صحبت کرد از من برای یکی از رزمندگان خواستگاری کرد من ابتدا مخالفت کردم استدلالی که آورد مرا قانع کرد

گفتم از رزمنده‌ای که از او دم میزنی بگو کیه ؟
گفت یکی از فرماندهان جنگ است ولی از من خواسته نگم فرمانده است
من هم گفتم اگر ببینمش می گویم تو گفتی که یکی از فرماندهان است
گفت نه ناراحت میشه از من رنجیده میشه
قبول کردم
گفت قرار بذاریم تا همدیگر را ببینید حرف بزنید

قبول نکردم گفتم باید از خانواده اجازه بگیرم
خانم ممقانی گفت حالا ببین می پسندی یا اوت ترا می پسندد بعد خانواده را خبر کن
قبول کردم و قرار گذاشتیم همدیگر را ببینیم 
من با خانم ممقانی رفتیم محل قرار رضای چراغی هم همراهم ممقانی آمد یک جفت عصا زیر بغل داشت یک تویوتا لندکروز گلی شده حالات استتاری بود آنها صندلی جلو و من و خانم ممقانی صندلی عقب نشستیم با هم حرف زدیم من زیاد ندیدمش پشتش به من بود 
اولین دیدار ما جاده خرمشهر و اهواز نزدیک خط مقدم جبهه صدای شلیک ها و انفجارات می‌آمد مبلمان صندلی تویوتا جنگی بود لباس رضا لباس نظامی بود لباس من هم آماده خدمت در بیمارستان بود رضا بادوتا عصا آمده بود مجروح بود اینطوری شد که با هم آشنا شدیم 

بعدها از او سوال کردم چرا جبهه را برای اشنایی جبهه را انتخاب کردی

گفت میخواستم خاطره بشه همین طور هم شد
تیر ماه سال ۶۱ بود رضا را دیدم او در ازاد سازی خرمشهر مجروح شده بود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۲
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی