دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

خاطراتم (8)

جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۹، ۱۰:۳۸ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

گردان تیمور لنگ (^)

جمعی از جانبازان که  دست یا پا و یا چشم و یا بخشی از بدن اسیب جدی دیده بودند وضعیتی داشتن که هیچ قدرتی نمیتوانست انها را مجاب به حضور در جبهه کند و همچنین هیچ قدرتی نیز نتوانست مانع امدنشان به جبهه شود

پاتق انها کنار ساختمان گردان مقداد بود نام جمعشان گردان تیمور لنگ گذاشته بودند ابراهیم حسامی که از ران پا یش قطع بود میگفت من فرمانده گردان هستم هاشم که از  دوتا پنجه دست دوتا انگشت داشت میگفت من آر پی جی زن هستم ان یک که از بازو دستش قطع شده بود میگفت من تیربار چی هستم یکی چشم نداشت میگفت من دیده بان هستم یکی از مچ پا یش قطع شده میگفت من پیک هستم و....

و ما برای تزریق روحیه و سر حال امدن میرفتیم پیش انها و در گپ زدن در جمعشان بودیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۲
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی