خاطراتم (6)
بنام خدای مهربان
پس از پایان ماموریت پدافندی در منطقه عملیاتی مهران گردان به عقبه منتقل شد کنار رودخانه گاوی مستقر شدیم هر گروهی در قسمت خود جاگیر شدند من غم سنگینی را در گردان دیدم جای خالی شهدا بخصوص اقا مهدی، نجاتی و قنبری روح بچه ها را رنج میداد دیدم نمیتوانم طاقت بیاورم الان است کار خراب شود فکر کردم چگونه فضا را تغییر بدهم فورا محمد زمانی مسول دسته یک را صدا کردم زمانی امد به او گفتم نیروهای دسته ات را بخط کن نیروها بخط شدند گفتم بروید مسول دسته دو را سر دوش بگیرید ببرید بندازید داخل اب. بچه ها فورا رفتن این کار را کردن بعد از ان نیروهای دو دسته پر شور منتظر برای حکم بعدی گفتم بروید سراغ مسول دسته سه ،بچه ها رفتن او را انداختن داخل اب کل گروهان جمع شده منتظر حکم بعدی گفتم بروید سراغ گروهان بعدی همه رفتند کادر گروهان ایثار را سر دست گرفتند بردنند و انداختن داخل اب ، حالا نیروهای دو تا گروهان پر شور و فریاد کشان رفتن سراغ گروهان جهاد، کادر گروهان را سر دست گرفته و با شعار به شرف لا اله الا الله به سمت رودخانه رفتند همه کادر را داخل اب انداختند ،نگاه ها به سمت من امد با نگاه پرسیدند حالا چکار کنیم کادر گردان که با سر و صدای بچه ها بیرون چادر امده و در حال تماشا بودند را نشان بچه هادادم همه دویدند سمت چادر گردان تمام کادر گردان را سر دست گرفتند با شعار های خود و خنده بازار به سمت رودخانه رفتند احمد نوزاد فرمانده گردان داد میزد من شنا بلد نیستم مرا زمین بگذار ید گفتم رشتی که شنا بلد نیست خفه شه بهتره ،خلاصه همه کادر با لباس به داخل اب انداخته شده بودند من فورا تمام مدارک تو جیب خود را خالی کردم دادم به حاج اقا کاشی پزها تا مدارک را دادم دیدم همه دارند سمت من میایند من هم صورتم در اثر اصابت ترکش مجروح بود و پانسمان داشت هنوز بخیه های ان کشیده نشده بود هرچه گفتم صورتم فایده نکرد مرا هم انداختن داخل اب ، محمد زمانی هم بعد از من پرید داخل اب مر حسابی اب داد فضا کاملا تغییر کرد نه اینکه اقا مهدی فراموش شد بلکه غصه از سر دلها کنار رفت