دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

خاطراتم (3)

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۲۵ ق.ظ

شهید اسد شاملو (3)

خاطراتم (3)

من و علی اکبر علی محمدی  و اسد شاملو  با هم رفته بودیم میدان ولی عصر برای برنامه های سیاسی

توی میدان ولیعصر یکی از طرفداران منافقین روز نامه مجاهد دستش بود تبلیغ میکرد من رفتم جلو گفتم اقا ببخشید الان شما توی این روزنامه علیه امریکا قلم زدید و ما هم عملا با اشغال لانه با امریکا داریم میجنگیم و تو جبهه ما هستیم شما هم تو شهرها بلوا دارید کدام یک شیشه خورده داریم

بحث را شروع کردیم من مرتب به نا امنیهای تجمعات انها در زمان جنگ گیر میدادم تا اینکه طرف شاکی شد هیکلش هم بزرگ بود یقه من گرفت هلم داد گفت بچه تو طاقت یه مشت منو نداری زبان درازی نکن حرفش تمام نشده بود که اسد طرف را از زمین کندش کرد تو جوی اب

مردم جمع شدند من فورا با صدای بلند گفتم از این بابا سوال میکنم بجای جواب مشت نشانم میده

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۱۷
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی