دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

فن بیان در روایتگری نور 2

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۲۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

فن بیان در روایتگری نور(2)
۱-انگیزه سازی برای یک کار جهادی مثل انفاق تحصیل تهذیب خدمتگزاری و ایثار
2-ترک کاری مثل گناه تنبلی ترس و عقب نشینی از دنیا گرایی تکبر و خود برتر بینی 
در جریان روایتگری راوی باید به میزانی توانمند باشد که هم تحت تاثیر حالات روحی شنوندگان قرار نگیرد و هم قدرت تاثیرگذاری روی شنوندگان داشته باشد نیرومند به جهت تاثیرگذاری و نیرومند به جهت عدم تاثیرپذیری از شنوندگان
در این حالت راوی قدرت برانگیختن خواهد داشت
برای مهر و محبت که شامل شادی و عشق امید مهربانی برای عمل به آن و ایجاد بغض و نفرت نسبت به افسردگی و ناخوشایندی و ناامیدی برای ترک آن 
مثال
 در جمع گروهی از دانش‌آموزان خاطره یک تدبیر عاقلانه شهید سیدعلی اکبر ابوترابی که شرح آن در ذیل است گفتم عزیزان ما در دوران اسارت ماهیانه ۱۵۰۰ واحد پول عراق از صلیب سرخ میگرفتند با این پول برای تهیه قند شکلات سیگار و غیره خرج می شد بعضی خرجشان کم بود و بعضی ها خرجشان زیاد بود دشمن در صدد بود کسانی که خرجشآن زیاد است را شناسایی کند و مایحتاج آنها را به شرط جاسوسی کردن تأمین کند و این برای اسرای در بند ایرانی حکم یک سرطان را داشت سید ازادگان سید علی اکبر ابوترابی تدبیر کرد که اگر هر نفر از ۱۵۰۰ فلس دریافتی خود ۵۰ تا از ان را در یک صندوق ببخشد در یک آسایشگاه که ۱۰۰ نفر هست ۵۰۰۰ فلس پول خواهیم داشت و با این مقدار پول قدرت پیدا خواهیم کرد تا دوستانی که پول کم می آورند به آنها پول داده تا مجبور نشوند در جبهه دشمن قرار گیرند آدم دشمن نشوند لذا با این تدبیر هم دوست در جای خودش می ماند و هم حلقه پیوند تیز شد و چیزی که توقع نداشتند را دیدند چند ماهی بود ۵۰ فلس ها در صندوق وارد می شد تا آخر ماه حداکثر ۳۰۰۰ فلس خرج می شد مابقی پس انداز می شد تا اینکه یک روز صبح برای قدم زدن وارد حیاط شده بودیم که سرگردی از عراقی‌ها آمد کنار حاج آقا ابوترابی قدم می‌زد و صحبت می‌کرد بعد از چند دقیقه حاج آقا مسئول صندوق را صدا کرد و گفت برود هرچه در صندوق است بیاورد آن برادر رفت آورد حاج آقا پول را به آن سرگرد عراقی داد مسئول صندوق تعجب کرد با نگاه سوال کرد چرا حاج آقا پول را به ان عراقی‌ دادی حاجی جواب را به داخل آسایشگاه محول کرد وقتی دوستان وارد آسایشگاه شدند همه منتظر جواب بودند حاج آقا گفت این بنده خدا از وضعیت خودش و فقر گریبانگیر شده و طاقتش طاق شده میگفت از حاجی می خواست تا دعایش کند خدا او را کمک کند و من احساس کردم با دادن آن پول می توانم کمکش کنم در راه خدا دادم خدا هم جوابش را میدهد قانع شدند به حاج آقا ایمان داشتند فردای آن روز اسرای ایرانی برای قدم زدن وارد حیاط شدند همان سرگرد وارد صحنه شد و خودش را به ابوترابی رساند مطلبی را گفت و رفت حاج آقا فوراً به دوستان گفت بچه‌ها برنامه تفتیش است سریع هر آنچه لازم است مخفی کنید تا دست بعثی ها نیافتاده بچه ها به آسایشگاه برگشتند آنچه را که باید مخفی می‌کردند کردند بعد از برنامه تفتیش برای همه سوال بود حاج‌آقا از کجا می دانست تفتیش است لذا سوال کردند حاج آقا گفت  برای جمع پول کنار هم گذاشتیم  تا کمک کنیم دوستان همراه ما باشند جاسوس نشوند اضافه پولها سرگرد عراقی را جذب کرد خبر آوردکه قرار است تفتیش کنند 
این خاطره را ازادگان برای دختران دانش‌آموزان گفتم همان موقع دانش آموزان تصمیم گرفتند ماهیانه ۵ هزار تومان برای صندوقی که برای کلاس در نظر گرفته بودند ببخشند و اگر دانش‌آموزی لازم دارد از صندوق بگیرد مجبور نشود به خاطر احتیاج مبتلا به گرگهای بیرون شوند 
برانگیخته شدن در امر یاری حاصل یک واقعیت دربند یا برانگیختن برای ترک زشتی‌ها خاطره‌ای در ذیل خدمتتان تقدیم می گردد 
تابستان سال ۶۲ بود با دوستان تیپ ذوالفقار در اردوگاه شهید بروجردی واقع در قلاجه بودیم یکی از برنامه‌های آموزش ما ستون کشی بود یکی از بسیجی ها توانمندی خاصی برای برنامه‌های طنز داشت همیشه کارهای ایشان کارستون کشی و کلاس ها را به خنده بازار تبدیل می کرد گاهی کنترل از دست خارج می‌شد صبح به عنوان ستون کشی صبحگاه را شروع کردیم گودرزی هم طنز خودش را شروع کرد من هم نمی‌خواستم این کمپوت روحیه را از دست بدهم و از طرفی داشت می‌رفت که اختیار کار از دستم خارج کند گودرزی هم صاحب طنز بود هم چاق و چله بود هم خوش صدا بود یک لحظه به فکرم رسید که از او به عنوان وسیله نظام بخش استفاده کنم که از همان راه دور علمدار ستون را صدا کردم بیاید پیش من آمد گودرزی را صدا کردم سریع خودش را به من برساند همه فکر کردن قصد تنبیه دارم گودرزی راه افتاد آمد دوستانش تکه بارانش کردند تا پیش من رسید
من پرچم علمدار را دادم به گودرزی گفتم دلاور سرستون منتظر دریا دلی چون تو است فورا جماعت را تحریک کردم برای سلامتیش صلوات بفرستند گودرزی در حین این که داشت صلوات را می‌شنید به سمت سرستون دوید تا آنجا که رسید محکم تا پایان روز نظام ستون بود بعد آن روز گودرزی مرتبه هم طنز خودش را داشت هم ناظم نظم بود و زودتر از همه به خط می شد

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۱۴
داود احمدپور

نظرات  (۱)

درود!

وب زیبا و مطالب خواندنی دارید.

لطفا به وب من هم سر بزنید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی