دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

هدیه های شعبانیه(30)

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۲۳ ق.ظ

بنام خدا

فرزندان آسیابان

آسیابانی پیر در روستایی دور افتاده زندگی می‌کرد. هرکسی گندمی را نزد او برای آرد کردن می‌برد، او علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمی‌داشت. مردم با اینکه #دزدی او را می دیدند ، اما چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره‌ ای نداشتند و فقط نفرینش می کردند.

چند سالی بعد آسیابان مُرد و آسیاب به پسران او رسید . یک شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره‌ای برایم کنید که به سبب دزدی از گندم های مردم از #نفرین آنان در عذابم.. پسران هر کدام راهکاری ارائه کردند. پسر کوچک تر پیشنهاد داد از این به بعد با مردم منصفانه رفتار کنیم و از آنها تنها دستمزد بگیریم

پسر بزرگ‌ تر گفت اگر ما چنین کنیم، مردم چون انصاف مارا ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه گندم از او برداریم. با این کار مردم می گویند خدا آسیابان پیر را رحمت کند ، او با منصف‌ تر از پسرانش بود
آن‌ها از آن به بعد دو پیمانه برداشتند بعد از ان مردم گفتن لعنت به تو و این بچه ها که با لقمه حرامی که تو دادی بزرگ شدند الان که از تو بدتر شده اند تو مار بودی اینها افعی هستند 
وقتی که شیطان استاد میشود از کلمه حق برای باطل استفاده میشود 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۱۴
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی